قیـــام برای قانون

وحید قرایی
وحید قرایی
قیـــام برای قانون

چندی پیش شهردار فوق‌اصولگرای تهران در حضور دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی حرفی زد که اگر امثال او در هیئت اداره‌کنندگان کشور پای آن می‌ایستادند قطعاً تحولات بزرگی در کشور روی می‌داد و امروز نیازی به تکرار مکررات در این مورد نبود. علیرضا زاکانی گفته است که باید برای نوسازی انقلابی و تحقق قانون اساسی و تحول همه جانبه قیام کنیم و «باید بدانیم ما بدون مردم هیچ هستیم». او البته با یک «اما» به سراغ جمله بعدی رفته و ادامه داده است: «اما مردم آن‌هایی هستند که حرفشان را به صورت رسا می‌گویند و حرف دیگران را می‌شنوند و با شرکت در انتخابات تغییر را رقم می‌زنند.»

حتی با وجود این «اما» به نظر می‌رسد این حرف، حرف بزرگی است و قیام برای تحقق قانون اساسی حتی برای افرادی مثل زاکانی هم گریزناپذیر شده است. قیام را اگر همان تلاش مسالمت‌آمیز و مستمر هم قلمداد کنیم و نه چیز دیگری، باید عنوان نمایم زمینه آن همین الان هم فراهم است و بسیاری به‌صورت رسا این تحول‌خواهی را مدت‌هاست که فریاد می‌زنند و به دنبال نوسازی و تحقق همه اصول قانون اساسی هستند. اگر از مدت‌ها پیش به صدای رسای ملت برای لزوم عمل واقعی به همه اصول قانون اساسی خوب گوش داده بودند شاید امروز مجبور به پرداخت این هزینه گزاف انسانی و اجتماعی در کشور نبودیم. شاید حتی بسیاری به دلایل مختلف از تک‌تک اصول قانون اساسی آگاهی نداشته باشند اما قانون اساسی کشور در شرایطی تدوین و به نگارش درآمده که بهترین شرایط برای اداره کشور و ارتباط دولت و حکومت در راستای جلوگیری از نقض آزادی‌های اساسی ملت در نظر گرفته شده است و خواست ملت همین بوده که حاکمیت موجودیت ملت و صدا و خواست آن را همیشه به رسمیت بشناسد. به همین دلیل صدای رسای مردم همیشه استیفای حقوق و آزادی‌های خود بوده است که این حقوق در قانون اساسی تصریح گردیده است.

برای فهم این موضوع کافی است فقط نگاهی به تعدادی از اصولی از قانون اساسی بیندازیم که حق ملت در مقابل حکومت بوده و در روزهای آغازین پیروزی قیام علیه حکومت خودکامه از سوی نویسندگان قانون اساسی نه به یادگار که سند ماندگار استیفای حقوق اساسی مردم شده است.

اصل ۲۲

حیثیت، جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند.

اصل ۲۳

تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‏ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.

اصل ۲۴

نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند.

اصل ۲۵

بازرسی و نرساندن نامه‏ها، ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آن‌ها، استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون.

اصل ۲۶

احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا اقلیت‌های دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آن‌ها منع کرد یا به شرکت در یکی از آن‌ها مجبور ساخت.

اصل ۲۷

تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.‏‏

اصل ۲۸

هر کس حق دارد شغلی را که بدان مایل است و مخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران نیست برگزیند. دولت موظف است با رعایت نیاز جامعه به مشاغل گوناگون، برای همه افراد امکان اشتغال به کار و شرایط مساوی را برای احراز مشاغل ایجاد نماید.

اصل ۳۰

دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.

اصل ۳۱

داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آن‌ها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.

اصل ۳۲

هیچ‌کس را نمی‌توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌کند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. مختلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.

اصل ۳۳

هیچ‌کس را نمی‌توان از محل اقامت خود تبعید کرد یا از اقامت در محل مورد علاقه‏اش ممنوع یا به اقامت در محلی مجبور ساخت، مگر در مواردی که قانون مقرر می‌دارد.

اصل ۳۴

دادخواهی حق مسلم هر فرد است و هر کس می‌تواند به منظور دادخواهی به دادگاه‏های صالح رجوع نماید. همه افراد ملت حق دارند این گونه دادگاه‏ها را در دسترس داشته باشند و هیچ‌کس را نمی‌توان از دادگاهی که به موجب قانون حق مراجعه به آن را دارد منع کرد.

اصل ۳۵

در همه دادگاه‏ها طرفین دعوی حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و اگر توانایی انتخاب وکیل را نداشته باشند باید برای آن‌ها امکانات تعیین وکیل فراهم گردد.

اصل ۳۶

حکم به مجازات و اجرای آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.

اصل ۳۷

اصل، برائت است و هیچ‌کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی‌شود، مگر این که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد.

اصل ۳۸

هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.

اصل ۳۹

هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.

اصل ۴۰

هیچ‌کس نمی‌تواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عمومی قرار دهد.

اصل ۹۰

هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوه مجریه یا قوه قضاییه داشته باشد، می‌تواند شکایت خود را کتباً به مجلس شورای اسلامی عرضه کند. مجلس موظف است به این شکایات رسیدگی کند و پاسخ کافی دهد و در مواردی که شکایت به قوه مجریه و یا قوه قضاییه مربوط است رسیدگی و پاسخ کافی از آن‌ها بخواهد و در مدت متناسب نتیجه را اعلام نماید و در موردی که مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه برساند.

اصل ۱۴۲

دارایی رهبر، رئیس‌جمهور، معاونان رئیس‌جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت، توسط رئیس قوه قضاییه رسیدگی می‌شود که برخلاف حق، افزایش نیافته باشد.

اصل ۱۵۳

هرگونه قرارداد که موجب سلطه بیگانه بر منابع طبیعی و اقتصادی، فرهنگ، ارتش و دیگر شیون کشور گردد ممنوع است.

اصل ۱۶۵

محاکمات، علنی انجام می‌شود و حضور افراد بلامانع است مگر آن که به تشخیص دادگاه، علنی بودن آن منافی عفت عمومی یا نظم عمومی باشد یا در دعاوی خصوصی طرفین دعوا تقاضا کنند که محاکمه علنی نباشد.

اصل ۱۷۵

در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور باید تأمین گردد.

اصل ۱۶۶

احکام دادگاه‏ها باید مستدل و مستند به مواد قانون و اصولی باشد که بر اساس آن حکم صادر شده است.

و این اصل مهم که همان اصل ۵۹ قانون اساسی می باشد:

در مسائل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه‏پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.

باید بگویم زاکانی با همه خصایص قابل نقدش اینجا را راست می‌گوید... واقعاً برای تحقق قانون اساسی و اعمال همه‌جانبه آن باید با صدای رسا سخن گفت و حاکمیت نیز موظف به شنیدن این صداست و کسانی که سعی می‌کنند این سند مهم را به اقتضای احوال خود ببینند باید به خود یادآوری کنند که قیم بی قید و شرط مردم نیستند و برای به ثمر نشستن این سند خون‌های بسیاری بر زمین ریخته شده و مردم صاحبان اصلی و بی قید و شرط این مرز و بوم هستند. بدون شک حکومت و مناصب، امانتی در دست افرادی است که در پست و منصب حاکمیتی قرار گرفته‌اند و قانون اساسی ضمانتی است که در صورت بی‌توجهی و عدم عمل به آن می‌تواند صاحب‌منصب را در مقام پاسخگویی و حتی مجازات قانونی در برابر ملت قرار دهد. هم ملت و هم حاکمیت باید به این درک عمیق برسند که قانون اساسی یعنی اصلی‌ترین سند تفویض اعمال حاکمیت و قرار داشتن در جایگاه پاسخگویی همیشگی به ملت. بدین ترتیب است که پایبندی به قانون اساسی و نصب‌العین قرار دادن آن باعث جلوگیری از هر بحران و راه برون‌رفت از شرایط بحرانی است. باید از مرحله نادیده گرفتن قانون اساسی گذر کرد و فوبیا و ترس از اجرای همه اصول این قانون را کنار گذاشت. حتی ترس از پذیرفتن کاستی‌های آن و کمک گرفتن از ملت برای رفع این کاستی‌ها را... فراموش نکنیم مردم رفتار حاکمان را می‌بینند و در خاطر می‌سپرند و همیشه خوبی و اعتلای کشوری را که در آن زندگی می‌کنند می‌خواهند و برای آن در تکاپو هستند بی هیچ اغماض و درنگی...

بررسی پلاستیسیته از نظر اجتماعی تن دادن به تغـییر

امین سبحانی
امین سبحانی
بررسی پلاستیسیته از نظر اجتماعی تن دادن به تغـییر

مقاله

پیشگفتار:

پلاستیسیته از مفهوم‌های مهم در علوم زیستی است. در این مقاله می‌خواهم آن را با زبانی ساده شرح دهیم. باید گفت که پلاستیسیته هنوز تئوری کاملی نیست. بدین معنا که در محافل علمی مختلف مورد بحث است و بسیاری از زیست شناسان، روانشناسان، عصب شناسان، جامعه‌شناسان و فیلسوفان دربارۀ وجوه مختلف آن می‌اندیشند و بحث می‌کنند. من در این مقاله از ذکر موارد مورد اختلاف چشم‌پوشی می‌کنیم و به آن جنبه‌هایی از بحث می‌پردازیم که تاکنون همه پذیرفته‌اند. همچنین تا آنجا که ممکن است از آوردن مثال‌ها و اصطلاحات بسیار تخصصی می‌پرهیزیم و هر جا که ناگزیر از به کار بردنشان بوده‌ایم، کوشیده‌ایم با توضیح بیشتر از زحمت خوانندۀ غیرمتخصص بکاهیم. البته، مقالۀ حاضر در حکم مقدمه‌ای بسیار کوتاه بر این مبحث است و خوانندگانِ علاقه‌مند را به خواندن مطالب بیشتر در خصوص این مطلب جالب دعوت می‌کنیم.

پلاستیسیته چیست؟

پلاستیسیته که هنوز برابر نهاد فارسی معینی برای آن ساخته نشده است، مفهومی است بیانگر همه گونه تغییر در موجودات. به عبارت دیگر، پلاستیسیته الگوی فهم ماهیت موجودات از طریق فهم چگونگی رخ دادن تغییر در آن‌هاست. پیش‌فرض این تعریف این است که تمام اجزای هستی از مادۀ ساده تا انسان همواره در حال تغییراند و هیچ وضعیت ثابتی برای هیچ چیز وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، هر وضعیت ثابتی که در نظر بگیریم، فرضی معرفت‌شناسانه است برای ساده‌سازی مطالعۀ ابژه‌ها یا آنچه موضوع شناسایی است، توسط ذهنِ شناسنده یا سوژه. وگرنه با نگاهی هستی شناسانه در جهان همه چیز همواره در حال تغییر است؛ اما با نگریستن در این روند پیوسته و بی‌شمارِ تغییرات، نباید گمان کرد که شناخت ناممکن است؛ اما به‌راستی چطور می‌شود پدیده‌ای پیوسته در حال تغییر را شناخت؟ پلاستیسیته به‌عنوان نظریۀ کاوندۀ تغییرات به ما می‌گوید که در پسِ پشت همۀ تغییرات کوچک و بزرگ، الگویی قابل شناسایی در کار است که می‌توان از راه فهم آن معنای تغییرات در یک موجود معین را دریافت. طبق نظریۀ پلاستیسیته تمام اجزای هستی با هم در رابطه‌ یا کنش و واکنش پلاستیک (شکل‌دهنده و شکل پذیرنده)اند.

برای روشن شدن این نکته یک قطعه کش را در نظر بگیریم که اگر دو سرِ آن را در دو جهت بکشیم تا درازتر شود، با رها کردن آن، به اندازه اولیه‌اش بازمی‌گردد. این به دلیل خاصیتی است که کش دارد و در فیزیک به آن خاصیت کشایندی (الاستیک) می‌گویند؛ اما اگر یک ریسمان نازکِ پلاستیکی با همان شکل و اندازه را از دو طرف بکشیم تا درازتر شود، این بار باید نیروی بیشتری صرف کنیم؛ و هنگامی که ریسمان پلاستیکی کش آمد، اگر دو طرف آن را رها کنیم دیگر به اندازۀ قبلی بازنمی‌گردد. اگرچه ریسمان پلاستیکی آن‌قدر صلب و مقاوم نیست که نتوان با صرف نیروی لازم طولش را تغییر داد، اما نسبت به کش در برابر تغییر طول، مقاومت بیشتری نشان می‌دهد. تفاوت دیگر این است که وقتی ریسمان پلاستیکی نهایتاً تن به تغییر داد، این تغییر بازگشت‌ناپذیر است؛ و با اینکه دیگر نیرویی به آن وارد نمی‌کنیم، دوباره به اندازۀ نخستین باز‌نمی‌گردد. این رفتار ریسمان پلاستیکی را «رفتار پلاستیک» می‌نامند.

حالا می‌توانیم رابطۀ پلاستیک را این‌گونه تعریف کنیم که رابطه‌ای است که سرانجام به تغییری بازگشت‌ناپذیر منجر می‌شود. مقاومت در این تعریف از رابطۀ پلاستیک، نقش مهمی دارد و رابطۀ پلاستیک را از رابطۀ انعطاف‌پذیر متمایز می‌کند. در رابطۀ انعطاف‌پذیر مقاومت در برابر تغییر در کار نیست. حالا روی عبارت «تن به تغییر می‌دهد» کمی بیشتر تأمل کنیم. اصطلاح «تن دادن به تغییر» نوعی داد و ستد یا سازش را به ذهن می‌آورد. انگار ریسمان پلاستیکی ما پس از مقداری مقاومت، با ما وارد نوعی معامله می‌شود و می‌گذارد که نیروی ما بر طول آن بیفزاید؛ اما چرا؟ شاید برای حفظ چیزی دیگر که ممکن است با مقاومت بیشتر در برابر افزایش طول از دست بدهد! فرض کنیم که ریسمان برای جلوگیری از پاره شدن تن به افزایش طول بدهد که ویژگی دیگری ست از «رابطۀ پلاستیک»، یعنی حفظ تمامیت خود. البته کاربرد واژه‌ای مانند «خود» برای شی‌ءای مانند ریسمان پلاستیکی، نابه‌جا به نظر می‌رسد. پس برای روشن‌تر شدن آن بهتر است از دنیای اشیاء وارد دنیای موجودات زنده شویم.

در دنیای موجودات زنده به آسانی می‌توان دریافت که این امرِ مهم همانا حفظ زندگانی و دوام بخشیدن به آن است. موجودات زنده برای حفظ زندگانی در رابطه‌ با محیطِ متغیرِ پیرامون خود، تن به تغییر می‌دهند. این تغییر بنا بر ضرورت‌های زیستی می‌تواند صوری (فنوتیپیک) باشد یا ساختاری (ژنتیک)؛ اما باید دانست که این جدا کردن موجود زنده از محیط پیرامون فرضی معرفت‌شناختی است؛ زیرا هر موجود زنده‌ در برابرِ دیگر موجودات زنده، بخشی از محیط پیرامونی است. از این قرار هرگونه تغییر در موجود زنده در عین حال تغییری در محیط است که خود می‌تواند سببِ تغییر در دیگر موجودات زنده شود. از اینجا به ویژگی دیگری از رابطۀ پلاستیک می‌رسیم، یعنی تأثیرگذاریِ پلاستیک؛ یعنی این که هر تغییری قابلیت آن را دارد که موجب تغییرات دیگر شود؛ و به یاد داشته باشیم که در هر لحظه با بی‌شمار تغییر در طبیعت مواجهیم. میلیاردها تک‌سلول را در نظر بگیرید که همگی برای دوام بخشیدن به زندگانیِ خود تن به تغییر می‌دهند و تغییر یافتن هرکدام از آن‌ها، بر اطرافیانشان تأثیر می‌‌گذارد و آن‌ها نیز به‌نوبۀ خود در جهت تطبیق با وضعیت جدید تغییر می‌کنند؛ و این روند تغییر همچنان ادامه می‌یابد. خواه این تغییرات با یکدیگر همسو باشند یا نباشند. در این میان برخی مدتی بیشتر و برخی کمتر به زندگانی خود دوام می‌بخشند؛ به عبارت دیگر، برخی بیشتر و برخی کمتر با روند همیشه متغیرِ زندگانی همراه می‌شوند. معنای «رفتار پلاستیک» چیزی نیست جز همین روند توأمان «مقاومت» و «همراهی» با تغییرِ پیوستۀ محیط برای دوام بخشیدن به زندگانی خود. پس در هر تغییری امری که ثابت می‌ماند همانا زنده ماندن است. برای تأکید بر همین نکته است که گفته می‌شود پلاستیسیته الگوی تغییر فرم یا صورت (فنوتیپی۱) است. فرم در اینجا اشاره دارد به همان نمایان شدن تغییر، مثل طول ریسمان پلاستیکی در برابر آنچه تغییر نمی‌کند، با تأکید بر این نکته که پلاستیسیته تنها الگوی تغییر فرم یا صورت نیست. فرم در اینجا اشاره دارد به بخشِ نمایانِ تغییر (مثل طول ریسمان پلاستیکی یا صرفه‌جویی در مصرف غذا۴ در شرایط کمبود مواد غذایی.)

پلاستیسیتۀ اجتماعی:

از آنجا که بدن موجودات زنده از مواد مختلف تشکیل شده، یک موجود زنده در دو ساحت تحت قوانین پلاستیسیته رفتار می‌کند. نام این دو ساحت را، به ترتیب، می‌توان ساحت پلاستیسیتۀ مادی و ساحت پلاستیسیتۀ زیستی یا بیولوژیک گذاشت. در سخن گفتن از رفتار پلاستیک اجتماعی به ساحتی بالاتر از ساحت تک‌سلولی می‌رسیم. تک‌سلولی‌ها (باکتری، ویروس، قارچ، انگل) در کنار یکدیگر به ساحتی از ارتباط با محیط پیرامونی می‌رسند که با ساحت زندگانی تکی تفاوت دارد. به‌عنوان مثال، ذات‌الریه بیشتر به علت عفونت‌های ناشی از باکتری یا ویروس رخ می‌دهد و کمتر بر اثر قارچ یا انگل. در حدود ۵۰٪ از موارد علت ذات‌الریه باکتری‌ای به نام استرپتوکوک است که به تنهایی می‌تواند در ریه علت تولید حفرۀ چرکین باشد؛ اما همین استرپتوکوک هنگامی که در میان چندین هزار باکتری دیگر در روده بزرگ جای دارد در شبکۀ رابطه‌هایی قرار می‌گیرد که آسیب‌رسانی آن را تا حد صفر کاهش می‌دهند. این نوع رابطۀ پلاستیک حاصل زیست در جمعِ تک‌سلولی‌هاست. تفاوت تک‌سلولی‌های آزاد ولی اجتماع‌پذیر (باکتری، ویروس، قارچ، انگل) با سلول‌های گیاهان یا جانوران در این است که جانور با ایجاد ارتباطات ارگانیک میان چند سلولی‌ها، به جمعیتِ سلول‌ها نظمی ساختاری و اجباری می‌دهد تا هم در ساحت قوانین فردی عمل کنند و هم در ساحتِ قوانین جمعی؛ اما در محدوده ساختار. از این لحاظ پلاستیسیتۀ اجتماعی سیستم‌های ساختمند، مانند جانوران، با پلاستیسیتۀ اجتماعی تک‌سلولی‌ها متفاوت است.

سخن گفتن از «رفتار پلاستیک» انسان، ما را به ساحت بالاتری می‌برد. به گفتۀ ارسطو انسان حیوان ناطق است. در این تعریف نطق را نباید به معنای سخن گفتن گرفت؛ اگرچه توان سخن گفتن هم بخشی از آن است. نطق، در این معنا، به تمامی توانایی‌های ذهن انسان اشاره دارد؛ از جمله به عقل‌ورزی، تخیل و زبان. نطق را می‌توان تمامی توانمندی‌های ذهن آدمی دانست که عالی‌ترین موجودات زندۀ دیگر، یعنی حیوانات، از آن بی‌بهره‌اند؛ به عبارت دیگر، از آنجاکه ما انسان‌ها موجودات زنده‌ایم و از مواد معدنی و آلی تشکیل شده‌ایم، تحت قوانین پلاستیک مادی و موجود زنده (فردی و اجتماعی) رفتار می‌کنیم؛ اما توانمندی‌های انسانی‌مان، نیز تحت قوانین پلاستیکی هستند که می‌توانیم نامش را «پلاستیسیتۀ انسانی» بگذاریم. این بدین معناست که قابلیت‌های انسانیِ ما که می‌توان از آن‌ها به عنوان فرآورده‌های ذهنی نیز یاد کرد، با محیط پیرامونی‌شان و ازجمله سایر انسان‌ها، رابطۀ پلاستیک دارند. به عنوان مثال، در جوامع امروزی یکی از اصولی که والدین در تربیت فرزندان در نظر دارند، نظافت است. این‌که فرزندان از کودکی یاد بگیرند که نظافت شخصی‌شان را رعایت کنند و افزون بر آن، در نظافت محیط هم کوشا باشند و برای مثال، در خانه یا خیابان آشغال نریزند؛ اما بعید است که در برنامۀ تربیتی و آموزشی فرزندان شکار کردن را بگنجانند. درحالی‌که در دورۀ شکارگری بی‌گمان، برای آموزشِ ساخت سلاح و چگونگی کاربرد آن هنگام شکار، بسیار وقت صرف می‌کرده‌اند. این تغییر بنیادی در برنامۀ تربیتی انسان‌ها در طی زمان در جهت همسازی بیشتر با تغییرات محیط پیرامونی بوده است. تغییراتی که بخش عمدۀ آن همچنین به دلیل رفتار انسان‌ها در روزگار پیشاتاریخی و تاریخی بوده است.

حالا اگر نوجوانی را در همسایگی‌تان ببینید که پوست موزش را زمین می‌اندازد اما در شکار گراز با نیزه بسیار چالاک است، والدینش را آدم‌های بی‌مسئولیتی خواهید دانست که نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند فرزندشان را درست تربیت کنند؛ اما داوری نیاکانتان در دوران شکارگری درست خلاف این بوده است و به والدین پسری که در شکار گراز چالاک است، ستایشگرانه می‌نگریستند. اینجاست که به ساحتِ بالاتری از مفهوم پلاستیسیته می‌رسیم که بیانگر زندگی اجتماعی انسان‌هاست. از یک طرف بیانگر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، و از طرف دیگر بیانگر نظام‌های اخلاقی، ارزشی و شناختیِ شکل گرفته در جامعه‌های انسانی. این ساحت از پلاستیسیته را پلاستیسیتۀ فرهنگی می‌نامیم.

متاپلاستیسیته:

با آشنایی با ساحت‌های مختلف پلاستیسیته می‌توان به سراغ متاپلاستیسیته رفت. بنا بر تئوری پلاستیسیته، کلیه روندهای تغییراتی که در جهان رخ می‌دهند، زیرِ فرمانِ قوانین پلاستیک‌اند. تغییرات مادی، زیست‌شناختی و فرهنگی، هر روز رخ می‌دهند. پلاستیسیته الگویی است نظری که می‌تواند ما را در پیگیری روند آن‌ها یاری کند. متاپلاستیسیته اصطلاحی است برای تبیین رابطه‌ بین روندهای متفاوت تغییرات، بر این پایه که روندهای تغییرات در طبیعت با یکدیگر، رابطۀ پلاستیک دارند؛ به عبارت دیگر، متاپلاستیسیته بیانگر رابطۀ پلاستیکِ روندهای پلاستیک در سطوح مختلف است. به عنوان نمونه، تغییرات فرهنگی می‌توانند بر روی تغییرات زیستی (بیولوژیک) تأثیر بگذارند و متناسب با تغییراتِ ساحتِ زیست‌شناختی، خودشان هم تغییر کنند؛ و از آن‌ جا که پلاستیسیته، بنا به تعریف، یک الگوی عام است، می‌توان پذیرفت که این، میانکُنش بین دو ساحت از زیستِ ما بنا بر قوانین پلاستیک؛ صورت می‌گیرد، بر اساس تئوری پلاستیسیته می‌توان در آن‌ها جریانِ مقاومت اولیه در برابر تغییر، تن دادن به تغییر، از دست دادن یا فدا کردن چیزی برای تداوم چیزی دیگر را پیگیری کرد؛ در یک کلام، تمام ویژگی‌های یک رابطۀ پلاستیک را.

برای روشن‌تر شدن مطلب مثالی بزنم: امروزه بخش بزرگ مردمان در جوامعی زندگی می‌کنند که برای سیر شدن نیازی به شکار ندارند؛ زیرا مواد غذایی مورد نیازشان در دسترس‌شان است؛ و برای فراهم کردن نیاز روزانه کافی است به بقالی یا سوپرمارکت محله‌ سری بزنند. آشکار است که در این سبک زندگی، فعالیت بدنی برای تهیۀ غذا به نسبت دوران شکارگری کاهش چشمگیری پیدا کرده و دیگر نیازی به تعقیبِ شکار یا بالا رفتن از درخت نیست و برای تهیه غذا، یا در واقع پول غذا، به جای ایستادن، دویدن، پریدن و از درخت بالا رفتن بیشتر باید بنشینیم؛ صبح پشت فرمان ماشین‌ تا محل کارمان، در محل کار پشت کامپیوتر و در پایان دوباره سوار ماشین به خانه برگردیم و برای استراحت و خوردن شام روی کاناپه بنشینیم و به تلویزیون چشم بدوزیم.

شک نیست که این سبک زندگی که طی زمانی طولانی شکل گرفته، بر جنبه‌های زیست‌شناختی زندگی انسان‌ها نیز تأثیر خود را گذاشته است. اندام‌ها، ارگان‌ها، بافت‌ها تا سلول‌ها و ژن‌های فعال بدنمان متناسب با این شیوۀ زیستی تغییر کرده‌اند و با بیولوژی اجدادمان در دوران شکارگری تفاوت آشکاری دارند. از طرف دیگر، این تغییرات بیولوژیک مسائل جدیدی ایجاد کرده‌اند، از جمله‌ چاقی فراگیر. این مسائل جدید که خود به راه‌حل‌های تازه نیاز دارند، ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را دگرگون می‌کنند. مثلاً، از جمله راه‌حل‌ها برای درمانِ چاقی ورزش کردن یا اصلاح رژیم غذایی است که خود با ایجاد شغل‌های جدید (مربیان ورزشی، کارشناسانِ تغذیه) و تولید فراورده‌های جدید (لوازم ورزشی، انواع داروهای کاهش اشتها و مواد غذایی رژیمی) و جز آن‌ها کالاها و خدمات تازه و روابط تازه‌ای را وارد نظام اقتصادی و روابط اجتماعی کرده است. متاپلاستیسیته در پی تبیین ارتباطِ روندهای پلاستیک در ساحت‌های گوناگون و تغییرات پدید آمده از این ارتباط در هر ساحتی ست.

سوژه و ابژه:

انسان از دیرباز، از پیشاتاریخ تا سیر تاریخ، در پی فهم چیستی و چگونگی تغییر در همه چیز بوده است: اینکه چرا تغییری رخ می‌دهد، چگونه رخ می‌دهد و چه پیامدهایی دارد؛ و سرانجام، این‌که چگونه می‌توان بر روند تغییرات اثر گذاشت. نخستین نکته‌ای که با نگاه به این روند پرسش‌ها و پژوهش‌ها به ذهن می‌رسد، جدایی میان انسان در جایگاهِ پرسنده و پژوهنده از سویی و روند تغییر از سوی دیگر است؛ به عبارت دیگر، تمایز میان سوژه و ابژه. گویی با این طرح پرسش‌ها، یکباره میان پرسنده و باقی طبیعت مرزی کشیده می‌شود؛ اما فهم وجود پلاستیسیته میان سوژه و اُبژه به ما یادآوری می‌کند که چنین مرزی در حقیقت در کار نیست؛ و این تمایز جز پیش ‌انگاره‌ای معرفت‌شناسانه نیست. ما انسان‌ها هم بخشی از طبیعتیم و در همان حال که برای فهم تغییراتِ پیرامون خود می‌کوشیم،، خود نیز در حال از سر گذراندنِ تغییریم. اگرچه قوۀ نطق، به معنایی که پیش‌تر ذکر کردیم، به زبانِ منطق ارسطویی، فصلِ ممیزۀ اصلی ما با سایر موجودات زنده و غیرزنده است، اما همین قوۀ نطق نیز، از آنجا که بخشی از وجود ماست، امری پلاستیک است. با اینکه به مدد عقلمان، به احتمال بسیار زیاد، در مقایسه با سایر موجودات، توانایی شناسایی هوشمندانه‌تری از پیرامون خود داریم؛ اما از آن جا که در روند شناسایی، در مقام سوژه، در رابطه‌ای پلاستیک با ابژه هستیم، این روند به تغییر هر دوی ما می‌انجامد. به بیان دیگر، کلیۀ تلاش‌های شناختی بشر از آن جا که بخشی از روند تغییرات در طبیعت است، امری پلاستیک است. ما انسان‌ها با تمام توانایی‌ها و کارکردهای شناختی و غیرشناختی‌مان

تنها یک عامل از تعامل چندجانبۀ اجزای طبیعت در روند مداوم تغییراتش هستیم؛ و بدین معنا گرچه دست و پایمان برای تأثیرگذاری بر روند تغییرات بسته نیست، اما فاعل مایشاء هم نیستیم. بنا به تئوری پلاستیسیته، آنچه به راستی در کار است همین تعامل اجزای طبیعت است، همین اثرگذاری‌شان بر یکدیگر، همین مقاومت‌ در برابر تغییر و سرانجام همین تن دادن‌ به تغییر، همین از دست دادن‌ چیزی برای نگهداشت چیزهای دیگر، برای دوام بیشتر زندگی؛ بنابراین، در تئوری پلاستیسیته از میان سه پرسشِ بالا، پرسش دوم کلیدی است و نگرش از دیدگاه تئوری پلاستیسته تمرکز بر فهم چگونگی تغییرات را می‌طلبد؛ یعنی، فهم تجربه‌ای که اجزای این موجودیت در روند تعاملی میان خود از سر می‌گذرانند. در واقع، پاسخ پرسش نخستین، چرایی تغییر و سوم، پیامدهای آن، در گروی فهم ما از چگونگی تغییر است. چگونگی تغییر را هر چه بهتر بفهمیم، به چرایی و پیامدهای آن بهتر پاسخ می‌توانیم داد.

تاریخچه تحول نظری تئوری پلاستیسیته از نوروپلاستیسیته تا تغییرات پیراژنی:

در این بخش، برای آشنایی بیشتر با تئوری پلاستیسیته، از تاریخچۀ تحولِ آن آغاز می‌کنیم.

تئوری نوروپلاستیسیته حاصل تعمیم فلسفی مدل انعطاف‌پذیری مغز در رابطه با محیط پیرامونی است. نوروپلاستیسیته نشان می‌دهد که تجربه‌های گوناگون چگونه مسیرهای عصبی را در مغز تغییر می‌دهند و هنگامی‌که چیزهای جدید یاد می‌گیریم یا در معرض اطلاعات جدید قرار می‌گیریم، در مغزمان تغییرات عملکردی کوتاه‌مدت یا درازمدتی رخ می‌دهد.

پلاستیسیتۀ مغز می‌تواند متناسب با سن متفاوت باشد؛ ولی انعطاف‌پذیری عصبی در تمام طول عمر اتفاق می‌افتد گرچه تغییرات در هر دوره‌ از عمر به‌گونه‌ای متفاوت رخ می‌دهند. به‌عنوان مثال، مغز، طی سال‌های اولیۀ زندگی، رشد خود را سازمان‌دهی می‌کند. به طورکلی، مغزِ جوان، واکنش و حساسیت بیشتری نسبت به مغزهای سالمندتر دارد. انعطاف‌پذیری عصبی، فرآیندهای گوناگونی دارد و پلاستیسیتۀ مغز در تمام طول زندگی ادامه دارد و غیر از نورون‌ها در سلول‌های مغزی، در سلول‌های گلایال و عروقی هم واقع می‌شود. لذا، در سن‌های بالاتر نیز، اگر محیط تغییر کند، مغز و اعصاب تغییرپذیری دوران جوانی را از خود نشان می‌دهند.

چند سال اول زندگی یک کودک، زمانِ رشد سریع مغز است. در هنگام تولد، هر نورون در قشر مغز، حدود ۲۵۰۰ سیناپس دارد که در سه‌سالگی به ۱۵۰۰۰ می‌رسد.اما در افراد​​بالغ کم و بیش نیمی از این تعداد سیناپس وجود دارد که دلیل کاهش آن‌ها می‌تواند زیست در محیطِ بی‌تغییر باشد. با تجربه‌های تازه بعضی ازارتباطات عصبی در مغز تقویت می‌شوند و برخی از بین می‌روند. این روند هرس شدن سیناپس‌ها در جهت ایجاد ارتباطات پایدارتر پیوسته در کار است. در این میان آن‌ها که کمتر به کار گرفته می‌شوند یا هرگز به کارگرفته نمی‌شوند، سرانجام می‌میرند. با ارتباطات عصبی جدید میان نورون‌ها و از بین رفتن نورن‌های ضعیف است که مغز توانایی سازگاری با محیط تازه را پیدا می‌کند.

در پایان سدۀ هجدهم، تجربۀ میشل ویچنزو مالاکارن، آناتومیست ایتالیایی، در آموزش دادنِ درازمدت به یک حیوان و نگاه داشتن حیوانی دیگر بدون آموزش و سرانجام کالبدشکافی آن دو، نشان داد که مخچۀ حیوان آموزش‌دیده بسیار بزرگتر شده است؛ اما دانشمندان دیگر چندان به این یافته‌ توجه نکردند تا آن‌که فراموش شد. پس از آن، ویلیام جیمز بود که در سال ۱۸۹۰ در کتاب «اصول روانشناسی» برای اولین بار بحث رفتارشناسی را مطرح کرد. کنورسکی جرزی، دانشمند لهستانیِ علوم اعصاب، نخستین کسی بود که اصطلاح انعطاف‌پذیری عصبی را به کار برد. در اوایل دهۀ ۱۹۰۰ که هنوز مغز را اندامی تغییرناپذیر می‌دانستند، سانتیاگو رامون کاخال، با پیش کشیدن اصطلاح «انعطاف‌پذیری عصبی»، تغییرات اکتسابی در ساختار مغز بزرگسالان را شناساند. شناخته شدن نورون به عنوان واحد اساسی سیستم عصبی، پایه‌ای شد برای مفهوم انعطاف‌پذیری عصبی. تا حدود دهۀ ۱۹۷۰ دانشمندان علوم مغز و اعصاب، ساختار و کارکرد مغز را اساساً در تمام بزرگسالی ثابت می‌دانستند؛ اما در اواخر قرن بیستم بود که رفته‌رفته پذیرفته شد که مغز و کارکرد آن در بزرگسالی هم ثابت نیست. هابل و ویزل نشان دادند که ستون‌های غالب بینایی در پایین‌ترین ناحیۀ بینایی نئوکورتیکال، پس از آسیب‌دیدگی، رفتار خود را با تغییرات محیطی از نو تنظیم کرده و نورون‌های موجود و نورون‌هایی را که نوروژنز در هیپوکمپ ایجاد می‌‌کند، با دیگر بخش‌های مغز، مانند مخچه، در ارتباط قرار داده و به این ترتیب رفتار و شناخت را تغییر می‌دهند. تحقیقات نشان دادند که رابطه با محیط می‌تواند هم ساختار فیزیکی (آناتومی) مغز را تغییر دهد، هم سازمان‌دهی کارکرد (فیزیولوژی) آن را.

بدین ترتیب، باور به ثابت بودنِ مغز تغییر کرد. تغییرات مغز در طول زندگی موضوع علم نوروپلاستیسیته است. از ابتدای قرن حاضر، کاترین مالابو، فیلسوف فرانسوی و شاگرد دریدا، با نقدِ نقد هایدگر و دریدا از تئوری دیالکتیک هگل، به دنبال تلفیق فلسفۀ زمان و شکل‌پذیری پدیده‌های پویا بوده و در آثارش از روند پلاستیستۀ نورونی بسیار الهام گرفته است.

مالابو توانایی شکل‌پذیری چندبارۀ انسان را محصول پویایی مدارهای نورونی و پلاستیسیته مغز و پلاستیک بودن مغز یا نحوۀ تعامل میراثِ طبیعی (ژنوم) با تاریخ زندگی فردی (اجتماعی- تاریخی) را حاصل تعداد و کارکرد محل پیوندِ سیناپس‌های نورون‌های مغزی می‌داند.

در دو دهۀ اخیر، به‌موازات آن پژوهش‌ها، تحقیقات علوم بیولوژی دربارۀ مکانیسم پیراژنی، به یاری تئوری پلاستیسیته دربارۀ تطبیق سلول‌ها با محیط پیرامونی، بسیاری از تغییرات و حتی پیدایش برخی بیماری‌ها را در بعضی جانوران، در سیستم متی لیشن دی ان ای، توضیح داده‌اند.

بیانی دیگر از پلاستیسیته؛ شکل‌پذیری در طول زمان:

هنگامی‌که به عکس چهل سال پیش همسرتان نگاه می‌کنید احساس دوگانه‌ای دارید. کسی که تصویر او در عکس هست همسر کنونی‌تان هم هست و هم نیست؛ زیرا چهرۀ همسرتان در این چهل سال بسیار تفاوت کرده، اما چهره‌ای که در عکس می‌بینید آن‌قدر به چهرۀ امروزی همسرتان شبیه است که شکی ندارید که عکس متعلق به همسرتان در چهل سال قبل است. در واقع در این چهل سال همسرتان تغییر شکل داده است؛ اما تغییرات تنها در چهرۀ همسرتان نیست، چه‌بسا در خلق و خوی او هم هست. یا چه‌بسا باورها و نظام ارزشی‌اش هم دگرگون شده باشد؛ اما این‌که همسر شماست تغییری نکرده و همان کسی است که چهل سال پیش تصویرش در عکسی که در دست دارید، ثبت شده است. از اینجا می‌رسیم به ویژگی شکل‌پذیری یا فرم‌پذیری (پلاستیسیته). مطابق با تئوری پلاستیسیته، فرم‌پذیری ویژگی هر پدیده‌ای است. وجود فرم در موجودات بی‌جان (سنگ، صخره، کوه، دشت و ...) تا جاندار (گیاهان، حیوانات) نشانۀ فرم پذیری است. فرم پذیری در موجودات زنده نشانه سازگار شدن اعضای بدن در گذر زمان با تغییرات محیط است. ‎فرمِ ثبت شده در زمان، فرآیندی است از مجموعۀ حرکات اُرگان‌های موجود زنده در پاسخ به ناهنجاری‌ها و دگرگونی‌های محیط. این روند در همۀ ساحت‌های زندگی که در علوم ژنتیکی، تبارشناسی (فیلوژنز)، پیرا ژنی (اپی ژنز) و هم در هستی‌شناسی (آنتوژنز) مطالعه می‌شوند، دیده می‌شود. وجود قابلیت انعطاف، لازمۀ شکل‌پذیری است؛ اما نه به صورت بازگشت‌پذیر یا حالت کشایندی. بدین معنی، پلاستیسیته فرم‌پذیری برگشت‌ناپذیر است، دست‌کم در طول زمانی ملموس. به یاری نظریۀ پلاستیسیته کشف شد که تک‌سلولی‌ها برای رسیدن به تعادل با تغییرات محیط از راه‌حل‌های پیراژنی استفاده می‌کنند تا ناگزیر از تن در دادن به تغییر در فرمول ساختار ژنی خود نباشند. بر این اساس است که مفهوم پلاستیسیته از مفهوم الاستیسیته (کشایندی) متمایز می‌شود در حال‌که تا اواخر قرن بیستم باور همگانی، به خصوص متخصصین علوم زیست‌شناسی، این بود که بخش بزرگی از وجود ساختاری و همچنین شیوۀ رفتاری ما در گرو کدهای ژنی ماست، یعنی دی ان ای ما. دی ان ای را دو پژوهشگر آمریکایی، واتسون و کریک، در سال ۱۹۵۳ کشف و تعریف کردند. دی ان ای، رشته‌ای مرکب از تناوب ترکیبی از چهار عنصر اصلی تشکیل‌دهندۀ آن، یا اسید نوکلییک است. طول دی ان ای و فرمول ترکیبی آن است که ویژگی شخص و ژن‌ها را رقم می‌زند. بدین ترتیب، فرم پذیری دلالت بر وجود رابطه‌ای پویا میانِ ماده و شکل دارد. کل عناصر هستی برای حفظِ حالتِ تعادل یا ترکِ آن برای رسیدن به تعادلی تازه، از این پویایی بهره‌مندند. زمان هم، نمایانگر این پویایی است و هم لازمه آن. پلاستیسیته یک الگوی نظری عام است که در حوزه‌های فلسفی و علمی الگوهای دیرینۀ فهم در این حوزه‌ها را به چالش گرفته است. مثلاً، در قلمرو فلسفه، توضیح تغییر از نگاه یکسره فردمحور یا یکسره محیط‌ محور، آزاد می‌شود. یا در زیست‌شناسی، دگم زیربناییِ «کد ژنتیک» با طرح بحث پیرا ژنتیک (اپی ژنتیک)، به چالش کشیده می‌شود. در ابتدای قرن ۲۱ نشان داده شد که ساختارِ دی ان ای انسان و موش فرق چندانی با هم ندارند، بلکه بخشی بزرگ از تفاوت میان انسان و موش بر اثر تحول تطبیقی این عناصر با محیط‌ است. در پی پژوهش‌های پنج سال اخیر همچنین دریافته شده است که متی لیشن دی ان ای که یکی از انواع تغییر فعالیت ژن از مسیر پیراژنی است، رابطه تنگاتنگی هم با سطح غلظت مولکول متیل در محیط دارد و هم با شمارِ میانکنشِ سلول با محیط پیرامونی‌اش. بدین ترتیب، متی لیشن برخی ژن‌ها معرف گویاتری از زمان برای تخمین طول عمر سلول است؛ به عبارت دیگر، مفهوم «زمان» در قابلیت شکل‌پذیری سلول مقامی ویژه پیدا کرده و با کشف و اندازه‌گیری سطح متی لیشن دی ان ای، تخمین دقیق‌تر سن سلول میسر شده است؛ و از این طریق می‌توان از راز بروز برخی بیماری‌ها (سرطان‌ها، پیرمغزی، فراموشی، آلزایمر) نزد سالمندان پرده‌برداری کرد. می‌توان بروز برخی از این بیماری‌ها را پیامد عدم تناسب سنی میان سلول‌های تشکیل‌دهندۀ یک اندام دانست و با توجه به رابطۀ مستقیم متی لیشن با میانکنش سلول با محیط پیرامونی، بیماری‌ها را در رابطۀ پلاستیکی با محیط تعریف کرد. مثلاً سلولی که در محیط پیرامونی سرطان‌زا قرار گرفته، می‌باید با قبول متی لیشن ژن‌های همراه با روند سرطانی از آمیزشِ با عنصر سرطان‌زا پرهیز کند تا ژن‌های مهارکنندۀ سرطان، مانعِ اثرگذاری محیط بر ساختار سلول شوند؛ بنابراین، این فرضیه شکل می‌گیرد که سرطان‌ها محصول فرم‌پذیری سلول‌های جوان‌تر (برخی سلول‌های بنیادین یا سلول‌های پیشگام) در رابطه‌ای پلاستیکی با محیط هستند؛ حال‌آنکه سلول‌های سالمندتر در برابرِ رابطۀ پلاستیکی، مقاوم و تغییرناپذیر می‌مانند.

پلاستیسیته با تعریف یک مدل جدید شکل‌پذیری (انعطاف‌پذیر و در عین‌حال مستمر و مقاوم)، به عمل اصالتی می‌دهد که در آن هم فرد معنی دارد و هم محیط. به همین دلیل تمرکز بر درک عمیق‌تر از چگونگی تغییر به جای کند وکاوِ چرایی آن، روش مطالعه و تحقیق می‌شود. با در نظر گرفتن شکل‌پذیری به‌عنوان یک الگوی فلسفی و علمی جدید، می‌توانیم ادعا کنیم شکل‌پذیری به انسان‌ها کمک کرده است که خود را با تغییرات کیهان، طبیعت و اجتماع وفق دهند. به همین دلیل برای احراز هر دو نقشِ تأثیرپذیری و تأثیرگذاری، پلاستیک بودنِ ذهن، اولین وسیله برای کنار آمدن با دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم و به دنبال آن، شکل‌پذیری شهروندان، لازمۀ سازگاری آن‌ها با جوامع سازمان‌یافتۀ مدرن شده است. در الگوی پلاستیسیته، این امر در سه محور اصلی سازماندهی می‌شود: انعطاف‌پذیری عملی یا فرایندی به معنای وفاق پلاستیکی زندگی فردی، با هنجارهای اجتماعی؛ انعطاف‌پذیری ذهنی در جهت تلاش برای درک پیچیدگی جهان و انعطاف‌پذیری فردی، به معنای قبول دیگری و همراهی با شکل‌پذیری محیط. نتیجه و برآیند این سه محور در متاپلاستیسیته منعکس می‌شود. می‌توان گفت متاپلاستیسیته خود ساحتی است ورای هر سه محور که به بررسی ارتباط بین زمینه‌های مختلف ادراک و دانش می‌پردازد.

حاصل سخن:

با توجه به جمیع مطالب مطرح شده می‌توان گفت پلاستیسته از توانایی انعطاف‌پذیری مغز و اعصاب الهام می‌گیرد تا نوعی نگاه نو، برای درک و توضیح تغییراتِ پدیده‌های پویا باشد. البته باید گفت هدف الگوی پلاستیسیته، ارائه تصویری توأمان از عملکرد محیط، بر پدیده و تأثیر پدیده، بر محیط است و استفاده از آن برای تبیین پدیده‌های اجتماعی، با الهام از کارکرد آن در تبیین پدیده‌ها در شاخه‌های علم زیست‌شناسی، می‌تواند پیش‌زمینۀ گشایش نوینی در این حوزه باشد. متقابلاً محدودیت‌های بر سر راهِ تعمیم این الگو در زمینه‌های اجتماعی می‌تواند با تصحیح تئوری‌های ناظر بر آن در علوم زیست‌شناسی، راه‌گشایی برای علم باشد. باید توجه داشت که این رویکرد، به‌هیچ‌وجه به دنبال ارزش‌گذاری «شدن‌ها» نبوده و بدین ترتیب تئوری پلاستیسیته در حوزه‌های اجتماعی خود را از ایدئولوژی‌ها متمایز می‌کند.

سپاسگزاری:

از اساتید بزرگوار داریوش آشوری و فرهاد ناظرزاده کرمانی برای ویراستاری این مقاله و انتخاب معادل فارسی برای برخی واژه‌های تخصصی کمال تشکر را داریم.

فیل‌بانِ خــــــردمندی

امیرحسین فدایی
امیرحسین فدایی
فیل‌بانِ خــــــردمندی

آیا «خرد» همان هوش و ذکاوت است؟

اگر پاسخ‌تان به این سؤال «خیر» است، شما را دعوت می‌کنم که در ادامه این سفرِ کوتاه با من همراه شوید.

هوش و ذکاوت، قوهِ تمرکز و تخیل است؛ دقیق شدن بر روی مسئله‌ای و خلق و نوآوری، در ترسیمِ مسیری و یا راه‌حلی. «خرد» اما حکایت دیگری است، که بهتر از گوهر آمد پدید. چه تعریفی از خردمندی داریم که پیوسته راه گشای اندیشه و عمل باشد؟ بیایید خیال کنیم که هیچ! بیایید از نو به خردمندی نگاه کنیم. بیایید لباس‌های خردمندی را از تنش بدر کنیم و عریان نظاره‌اش کنیم.

خردمندی یک وضعیت (attitude) است. در رفتار متبلور می‌شود و در زندگی ثمر می‌دهد. خردمندی چشم به سعادت دارد؛ و سعادت هم از آن کلمه‌هاست که اگر لباس از تنش بدر کنیم و نظاره‌اش کنیم، خیال را تا دوردست‌ها پرواز می‌دهد! این‌طور نیست؟ چه تصور و تخیلی از واژه‌ای اسرارآمیز، بنام «سعادت» دارید؟

خردمندی معطوف به سعادت است. خردمندی در ظرف تصور و تخیل ما از سعادت معنی می‌گیرد. خردمندی در مسیری که به‌سوی سعادت داریم و در افقی که از سعادت ترسیم می‌کنیم، تعریف می‌شود. پس بیایید اول در مورد سعادت گفت‌وگو کنیم. من برای شما چایی می‌ریزم و همین‌طور که می‌نوشید با هم به «سعادت» فکر کنیم.

نیمی از سعادت پول است؛ و اگر نباشد، نیم دیگر را هم از بین می‌برد. عجب معادله‌ای! اما قبول کنید که همین‌طور است. نیم دیگر چیست؟ فعلاً با نیم دیگر کار نداریم. فعلاً به همین موضوع «پول» خواهیم پرداخت. فرض کنید که کارتی بانکی در دست دارید که می‌توانید بی‌حساب از آن خرج کنید، اما برای هر خرجی، اول باید فرشته‌ای بنام خردمندی که بر دوش شما نشسته است را توجیه کنید. البته آن فرشته زیاد هم سخت‌گیر نیست. مثلاً، اگر خانه‌ای نیاز داشته باشید حتماً قبول می‌کند، اما برای خرید خانه دوم باید دلیل قانع‌کننده‌ای به او بدهید. آن لحظه‌ای که در حال تراشیدن دلیلی برای توجیه کردن فرشته هستید، همان‌دم خردمندی در حال تولد است. با پول می‌توان لذت هم خرید، با این حال کیست که نداند زیاده‌روی در لذت، آغاز تباهی است؟ آن لحظه‌ای که احساس زیاده‌روی و یا ترس از افراط، به ما دست می‌دهد، همان خردمندی است. فرشته خردمندی، نقشه‌خوانِ راهِ سعادت است.

از خیال بیرون بیاییم. ما چنین کارت بانکی‌ای نداریم. بودجه‌ای محدود داریم که باید آن را بر اساس اولویت‌ها خرج کنیم؛ اما کیست که نخواهد پول بی‌اندازه داشته باشد. این آرزویی به درازای تاریخ است. آرزوی پولدار شدن، مشتریان زیادی دارد و «آرزو فروشی» کسب کارش سکه است! آرزوی پول زیاد، اگرچه غیرمنطقی نیست اما از دو جهت سعادت را دچار مخاطره می‌کند.

اولاً، اگر ارثی کلان به شما نرسد، دیگر هرگز بسیار ثروتمند نخواهید شد. این حرف اقتصاددان فرانسوی توماس پیکتی است که در کتاب «سرمایه در سده‌ی بیست‌ویک» چنین استدلال کرده است. علم اقتصاد می‌گوید پول نماینده یک ارزش ذاتی است؛ و ثروتمند نه‌تنها صاحب املاک و مستقلات (مجازی و حقیقی)، بلکه صاحبِ ساعاتِ کاریِ افرادِ بی‌شماری هم هست. ارزش یک باب منزل، تقریباً معادل ارزشِ سی سال کار کردن یک کارمند ساده است. پس اگر کسی یکصد خانه دارد، در واقع یکصد نفر را برای یک عمرِکاریِ سی ساله در اختیار دارد. این فرمول هرچند دقیق نیست اما می‌توان آن را به دیگر کالاها و خدمات نیز تسری داد. پس اگر همه بخواهند ثروتمند شوند، در واقع باید ساعات کاری دیگران را در اختیار داشته باشند و این خلاف ریاضیات است. بیایید یک مثال دیگر بخوانیم. یک موسسه آموزشی کنکور، در ازای دریافت شهریه کلان، قول رتبه تک‌رقمی را می‌دهد. چند صد نفر ثبت‌نام می‌کنند به امید کسب رتبه رقمی؛ اما منطق ریاضی می‌گوید حتی اگر یازده نفر، در آن موسسه ثبت‌نام کنند، ادعای آن موسسه دروغ خواهد بود، چه برسد به چند صد نفر. البته از بین آن چند صد نفر، لزوماً عده‌ای رتبه تک‌رقمی خواهند داشت، اما همه داوطلبان کنکور برای کسب آن رتبه، به نهایت تلاش کرده‌اند. اساساً ارزش بالای آن رتبه تک‌رقمی در این است که از بین چندین میلیون، تک‌رقمی شده است. «سیستمِ آرزویِ پولداری» هم بر همین منطق کار می‌کند. برای اینکه یک نفر پولدار باشد، باید ساعات کاری هزاران نفر، متعلق به آن پولدار باشد و ازقضا، آن هزاران نفر با جان و دل کار کنند. سیستم ثروتمندی (همان سرمایه‌داری) برای زنده نگه داشتن اراده کار، برای زنده نگه داشتن آرزوی پولداری، هر سال عده‌ی را به‌راستی پولدار می‌کند و به بقیه نشانشان می‌دهد که ببینید، خوب نگاه کنید بدون هیچ دروغی، خوب کار کرد و پولدار شد، پس شما هم تا می‌توانید کار کنید. قصه آن تک‌رقمی‌های کنکور هم بر همین منوال است. مدام تکرار و تبلیغ می‌شود تا عطش پولداری را زنده نگه دارد. فروش بلیط‌های بخت‌آزمایی هم برای زنده نگه داشتنِ آرزوی پول‌دار شدن است.

همه‌مان قصه گاراژ بیل گیتس که میکروسافت در آن زاده شد را شنیده‌ایم، حکایت زاکربرگ و جف بزوس و ایلان ماسک و دیگر ابر ثروتمندان را هم خوانده‌ایم. این‌ها تک‌رقمی‌هایی از میان میلیاردها بوده‌اند. آرزوفروشی، بر اساس همین منطق کار می‌کند. توماس پیکتی البته پولدار نشدن را به معنای فقر نمی‌داند زیرا به‌هرحال جهان در حال افزایش تولید و ثروت است، یعنی اگر کسی بدشانسی نیاورد و یا حماقتی اقتصادی نکند، سطح قابل‌قبول و حداقلی از رفاه را خواهد داشت.

قمار یکی از میانبرهای ثروتمندی است که در دسته‌بندی «حماقت» جای می‌گیرد نه شانس. اگر شما هم مثل من معنی و مفهومِ «ارز دیجیتال» را نمی‌فهمید و با وام یا قرض یا فروش خانه‌تان، بیت کوین شصت هزار دلاری خریده‌اید، در دسته احمق‌ها محسوب می‌شوید نه بدشانس‌ها. آرزوی پولداری، آرزویی محال است؛ و در پی محال بودن، مسیر خردمندی و سعادت نیست.

دوم اینکه، لذت و ثروت نمی‌تواند ارضاکننده باشد. این از آن ادعاهایی است که نمی‌توانم و شاید نمی‌خواهم بر سر آن بحث کنم. احساس زاهد و مفتی و شیخ و محتسب بودن به من دست می‌دهد. من هم مثل شما در انتهای ضمیرم دوست دارم شخصاً به این حقیقت پی ببرم و پس از آن روضه‌ای سوزناک از تجارب شخصی‌ام در افراط از لذت‌های کثیف دنیوی برای جوانان بخوانم. بیایید عجالتاً این جمله معترضه را به ادعای فلاسفه بپذیریم و در ادامه این متن شاید به چرایی آن دست یابیم.

پس رفتار خردمندانه در کسب ثروت که نیمی از سعادت است، چگونه باید باشد؟ حافظ می‌گوید: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای- فرسته‌ات به دوست دعا نگه دارد. آیا منظور حافظ قناعت است یا صرفه‌جویی؟ حافظ چندان در پی ثروت نبوده است و احتمالاً تجربه‌ای هم در این باره ندارد که بخواهد توصیه‌ای در این باره بما بکند. احتمالاً منظور او این بوده که داداش خیلی بلندپروازی نکن و خوش‌بین مباش، دوغ بنوش که همه تزویر می‌کنند.

ر مسیر کسب درآمد، آفاتی وجود دارد که سعادت را با هر تعریفی زایل می‌کند. اولین آفت احتمالی عشق به پول است. عشق به اسکناس! و نه آن امکانات و یا خدماتی که می‌توان با آن خرید. بوی اسکناس، شراب روح می‌شود. اعداد شماره‌حساب، زنجیری می‌شود بر گردن که هرچه بیشتر شوند، زنجیر هم سنگین‌تر می‌شود. به دور بر خودتان نگاه کنید، شاید چنین آدم‌هایی در دور برتان باشد. با این حال، این چگونه تعادلی است که باید بین قناعت و آفت پول‌دوستی و معاش دل ایجاد شود؟ مرز بین این‌ها کجاست؟ اگر پاسخ را یافتید سعی نکنید آن را آموزش دهید و تبلیغ کنید. فقط به من بگوئید. اگر به سعادت رسیدید خودبه‌خود سبک زندگی‌تان الگو می‌شود. رومن رولان در رمانی چنین گفته است: شما به آسودگی، بی‌هیچ تئوری و بی‌هیچ اعمال زور، نیرومند باشید؛ جان‌های مردم ناتوان مانند گیاهان که رو به آفتاب دارند، همه به‌سوی شما خواهند گشت.

آماده بشوید تا به سراغ نیمه دوم سعادت برویم. لابد تاکنون نام «هرم مازلو» به گوشتان خورده است. خیلی خلاصه آن را مرور می‌کنیم. هرم مازلو نیازهای انسان را برای انسان بودن، در یک سلسله‌مراتب پنج مرحله‌ای طبقه‌بندی می‌کند. انسان در پله نخست نیازهای زیستی دارد؛ خوراک و خواب و آمیزش و پوشاک و مسکن. در مرحله دوم امنیت و احساس امنیت است. در مرحله سوم، حس تعلق است، بدین معنی که انسان یک زیست اجتماعی دارد. مرحله چهارم، آبرو و احترام است؛ و در مرحله پنجم خودشکوفایی و خود انگیزشی و یا به دیگر تعبیر «اعتلا و تعالی» است. اگر سعادت را حرکت در مسیر هرم مازلو بپنداریم، بیراهه نگفته‌ایم. درباره مرحله اول و دوم هرم مازلو ایهامی که انشاالله نیست؛ و اما درباره مرحله سوم گفتارهای زیادی وجود دارد. زندگیِ انسان همچون زندگی خرس قطبی و یا یوزپلنگ‌ها به‌طور انفرادی نیست، بلکه مثل شیرها اجتماعی است. آرتور شوپنهاور، فیلسوف مشهور آلمانی، در باب حکمت زندگی، تأکید می‌کند که یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی که باید بیاموزیم و به فرزندانمان آموزش دهیم، این است که بتوانیم از تنهایی خود لذت ببریم؛ به عبارت دیگر او «معاشرت» را به‌صراحت نقد می‌کند و آن را صفتِ فرومایگان می‌داند. اگرچه در دفاع از انزوا، مستدل و مدلل و محکم و مبرهن و منطقی عمل می‌کند، اما انگار بیشتر در تلاش برای توجیه زندگی خودش بوده است T تا اینکه نسخه‌ای برای جامعه بپیچد. برتراند راسل در این باره گفته است «بعضاً تئوری‌هایی که افراد از آن دفاع می‌کنند، برگرفته از شخصیت خودشان است، چون دوست دارند با استفاده از آن تئوری شخصیت خودشان را توجیه کنند.»

از آنجا که ما را کاری با خواص و فلاسفه نیست و راهی به مجلس اعیان نداریم و عیش خود را در همین مجلس عوام و صُفّه رواقیون می‌جوییم، به سراغ نتایج یک پژوهش که به مدت بیش از هشتاد سال توسط دانشگاه هاروارد طول کشیده است، می‌رویم. آقای رابرت والدینگر مدیر کنونی این پژوهش، در توصیفِ یکی از نتایج به دست آمده، به خلاصه چنین گفته است که روابط صمیمانه، همواره بیش از ثروت و شهرت موجب سعادت و شادمانی عمیق و واقعی می‌شود. از آنجا که این پژوهش، با جامعه آماری بالا و روش مدون و صحیح صورت پذیرفته است، می‌توان نتیجه آن را قابل‌اتکا دانست. در ادامه به‌طور مشخص گفته شده است که کسانی که در سن پنجاه سالگی از روابط اجتماعی خوبی برخوردار بوده‌اند در سن هشتاد سالگی از سلامتی بیشتری هم برخوردار بوده‌اند.

درنتیجه آن کس که روابط اجتماعی گسترده‌تری دارد، قطعاً و یقیناً خوشبخت‌تر و سعادتمندتر است. مآلاً، اگر به دنبال شادی پایدار هستید و از طرفی حاضرید جملگی خویشاوندان را بجویی بفروشید، دوستان خوبی پیدا کنید و در دوستی مروت کنید. همسری هم‌زبان گزینید و در محله‌ای که زاده شده‌اید زندگی کنید و تا می‌توانید در عشق و محبت و سخاوت و دوستی، اسراف کنید.

داشتن احترام و آبرو، مرحله پنجم هرم مازلو است. البته که این احترام و آبرو کاملاً یک حس درونی است و منظور این است که شخص نه‌تنها در نظر اغیار، بلکه در درون خود حس عزت‌نفس و احترام بکند. فراهم شدن این مرحله و حتی مرحله ششم که تعالی است، جز در وجود یک انحصار تنهایی رخ نمی‌دهد. به بیان دیگر خلوت کردن از شرطِ لازم حصول این مرحله است. در اینجاست که نظر شوپنهاور را بسی ارزشمند می‌شماریم. آن لحظات روبرو شدن با نفس عریان، آن لحظات مداقه درونی، آن دم که راهی برای تزویرها نیست، آن دم که تمام زندگی‌مان را در یک چشم به هم زدن می‌بینیم، آن دم که به بی‌پناهی نوع بشر، زبونی حیات، خواری شهوات، آن دم که تیر اندیشه از توان کلمات فراتر می‌رود، آن‌وقت که از خشم‌های گاه و بی‌گاهمان شرمنده و از رنج‌های بسیارمان بیزار و از نبردهای باخته‌مان سرافکنده می‌شویم و همگی را در گردش ثانیه‌ای از عقربهِ ثانیه‌شمار ساعت جهان می‌شماریم، همان‌دم است که قدمی متعالی شده‌ایم.

خردمندی، زیرکی نیست. حمیتی می‌خواهد که آموخته شود. ممکن است شخصی زیرک و باهوش زاده شود، اما خردمندی باید آموخته شود. خردمندی قدرت تاب‌آوری در برابر خواست‌های ژرف تن است که مغر در تقابل با آن، فرمانروایِ کم جربزه‌ای است.

Human need is an elephant on which mind is the rider, seeking to steer butultimatelyat the consent of theelephant.

آرزوهایِ انسان همچون فیلی است که «خرد» فیل بان آن است، عزم راهبریِ خرد، جز با رضایت فیل رخ نمی‌دهد. به بیان دیگر، خردمندی یک انتخاب نیست، بلکه یک تلاش است و گاهی این تلاش، بیرون از توانِ آدمی و خارج از خواستِ قلبی اوست. الگوهای تقلید بی‌خردی، گرایشی به گریز از مرکز خردمندی دارند. بدین معنی که اگر انسان را رها شود، حتماً بی‌خردی در پیش می‌گیرد و به فنا می‌رود. تمدن‌ها نه بر اساس زیرکی و هوش، بلکه با تلاش خردمندان ساخته شده‌اند.

تاب‌آوری انسان‌های نخستین در برابر نئاندرتال‌ها در نتیجه خرد بوده است، نه قوه ذاتی و وجودی‌شان. یوال نوح حراری، در کتاب ارزشمند «انسان خردمند»، دلیل پیروزیِ فرگشتیِ انسان‌ها بر نئاندرتال‌ها را، خردمندی انسان‌ها دانست و نه چیز دیگر. نئاندرتال‌ها، هم از قوه بدنی بیشتری برخوردار بودند و هم مغز بزرگ‌تری داشتند و هم نیروی تاب‌آوری بیشتری داشتند، در حالی که گونه انسان‌ها (spiens) در همه آن موارد، از نئاندرتال‌ها ضعیف‌تر بودند. پیروزی آن دم حاصل شد که من به همسایه‌ام گفتم: با اینکه از ریخت و قیافه تو بدم می‌آید، اما اگر در کنار هم و با هم به شکار برویم، احتمال پیروزی‌مان بیشتر است و همسایه سوم گفت که با اینکه می‌خواهم سر به تن هیچ‌کدامتان نباشد اما اگر من مراقب خانه‌تان باشم، شما با خیال راحت‌تری به شکار خواهید رفت. هزاران سال است که مرده‌شور، قیافه هر سه تا شان را از یاد برده است اما این رویکرد در چرخش ادوار به خصیصه ما تبدیل شد.

سخنان نغز بزرگان در باب خردمندی بسیارند، آن‌قدر زیاد که گاهی به طنز از آن‌ها یاد می‌شود. من هم بر آن نیستم تا از آن‌ها برایتان خوشه‌چینی کنم و هم به خودم این اجازه را نمی‌دهم که در مورد تعالی با شما سخن بگویم. مخصوصاً برای شمایی که مجله سرمشق در دست گرفته‌اید و حتماً از درجات تعالی برخوردار هستید.

رحَمهَ الله من یَعرفهَ نفسهُ و و لُم یُجاوِز حَدّه

خدا رحمت کند کسی را که نفس خود را می‌شناسد و از حد خود تجاوز نمی‌کند.

اقبال لاهوری در شعری دل‌نشین، تعالی و خودشکوفایی را چنین وصف کرده است:

زندگی، در صدف خویش گُهر ساختن است

در دل شعله فرو رفتن رو نگداختن است

حکمت و فلسفه را همت مردی باید

تیغ اندیشه بروی دو جهان آختن است

مذهب زنده‌دلان خواب پریشانی نیست

از همین خاک، جهان دگری ساختن است

در این نوشته، بیش از آنکه خواسته باشم از خردمندی بگویم، از موانع خردمندی گفتیم. سبک زندگی خردمندانه اگرچه تقلیدی است، اما عملکرد خردمندانه، توانایی‌ای است که هر کس باید به‌تنهایی آن را سرلوحه کند. گرایش انسان به این است که تمناهای درونی و آرزوهای قلبی خودش را بجای واقعیت قبول کند. این هنگام است که صورت‌مسئله، به‌صورت غلط تعریف می‌شود. از این پس هر راه‌حل هرچند هوشمندانه، عبث و بیهوده است؛ بنابراین ندیدن واقعیت و عدم ارتباط با واقعیت اولین قدم بی‌خردی است. مخالفت افلاطون با چیزی بنام شعر هم از همین رو بوده است. او «شعر» را افیونی برای جوانان می‌دانست و تصریح می‌کرد که شعر افیونی است که با کلمات، خیالاتی در جوانان ایجاد می‌کند که با واقعیت متفاوت است. کلمات باید معنی و مفهوم مشخصی داشته باشند که اساس شعر بازی با کلمات و خیالات است.

اینکه گفته می‌شود خردورزی در جامعه کمرنگ شده است، اشاره به بی‌خردی در عرصه عمومی دارد. از آنجا که گفتیم «خردمندی» رفتاری آموختنی و تقلیدی است، پس اگر بی‌خردی‌ای هم وجود داشته باشد، در نقصان الگوهاست. از آنجا که نمی‌توانم چیزی بگویم و نیشی به حکومت نزنم، علی‌القاعده باید تقصیرِ هر بی‌خردی را به گردن تهران‌نشینان بیندازم، پس، بسم الله الرحمن الرحیم.

الناس علی دین ملوکهم.

صادق زیباکلام در کتاب «ما چگونه ما شدیم» می‌گوید آب در ایران همواره محدودیت داشته و مدیریت مصرف آب توسط یک حاکمیت مدیریت می‌شده است. از همین رو زندگی ایرانیان مستلزم وجود یک ناظم بوده است. وجود این ناظم در تقسیم مهم‌ترین منبع زندگی، خصوصیات اخلاقی‌ای را موجب شده است. یعنی ما به وجود یک ناظمِ قاسم، خو گرفته‌ایم. به دیگر بیان، حیات زندگی در ایران، اجازه نوع دیگری از حیات را نمی‌دهد. اکنون هم همچون گذشته، این دولت است که تقسیم‌کننده پول نفت است و همه استان‌ها باید چشم به تقسیم و تدبیرِ پایتخت داشته باشند. سرمشقِ رفتارِمردم هم رفتار حاکمان است. قال علی ابن ابی طالب (علیه افضل الصلوات المصلین): «الناسُ باُمَرائِهم اَشبَه مِن آبائهم» یعنی مردم بیشتر به حاکمانشان شبیه هستند تا به پدرانشان. این سخن حضرت امیرالمؤمنین را تائیدی بر تقلیدی بودن رفتارهای مردم دانست.

حکومت علی‌القاعده باید توانمندترین‌ها و خردمندترین‌ها را در پیرامون خود جمع کند، پس چرا گاهی از حکومت بی‌خردی می‌بینیم؟ اگر از این بهانه‌گیری بگذریم که کدام تواناترین؟ کدام خردمندترین؟ و اگر عجالتاً حکومت را نه یک سیستم، بلکه ترکیبی از اشخاص در نظر بگیریم، شاید به این پاسخ برسیم که «سعادت» در اذهان حکومت چیز دیگری است؛ شاید اساساً طور دیگری به جهان نگاه می‌کند. ما تصور و تخیلی از سعادت داریم که او چنین تصوری ندارد.

تنها از خـــــود تجـــــزیه شده‌ایم

ندا اصغری
ندا اصغری
تنها از خـــــود تجـــــزیه شده‌ایم

یادداشت

اگر این روزها در هنگام رانندگی ناگهان به خود می‌آیید و یادتان نمی‌آید چگونه طی مسیرکرده‌اید و به آن نقطه رسیده‌اید، اگر در جمع حضور دارید ولی ذهن در فضایی ابری سرگردان است، اگر احساس می‌کنید زمان را از دست می‌دهید، در عالمی دیگر به سر می‌برید و بی‌حس شده‌اید، چیز عجیبی نیست. شما گرفتار سایکوترومایی هستید که ذهن برای تحمل این سطح از درد و رنج نیاز به «تجزیه شدن» از خود را دارد.

روان انسان برای تطابق با شرایطی که در آن قرار می‌گیرد از یک سری مکانیسم‌های ناخودآگاه استفاده می‌کند که در روان‌پزشکی به آن مکانیسم‌های دفاعی می‌گویند. در واقع انسان با استفاده از آن‌ها در شرایط آسیب‌زا از خود دفاع می‌کند. این مکانیسم‌ها سطوح مختلفی دارند. مکانیسم‌های سطح پایین نشان از ضعف و مکانیسم‌های سطح بالاتر نشان از قدرت و یکپارچگی ایگو (خود) است. به عنوان مثال، در موقعیتی یکسان همچون دعوایی خیابانی یک نفر چاقو می‌کشد، یک نفر موقعیت را ترک می‌کند و ساعت‌ها با خود کلنجار می‌رود و دیگری با گفت‌وگوی منطقی سعی در حل ماجرا دارد. حال به نظر شما کدام‌یک قابل‌قبول است؟ آنچه این سه نفر را متمایز می‌کند مکانیسمِ دفاعی آن‌ها در مقابل آسیب است که نمایانگر توانایی و قدرتمندی ایگو است.

سایکوتروما (Psychotrauma)

سایکوتروما در روان‌پزشکی معادل واژه آسیب نیست، بلکه پاسخ هیجانی روان به یک آسیب فاجعه‌بار است. این پاسخ طیف مختلفی از علائم را پس از مواجهه با محرکِ آسیب‌زا شامل می‌شود که می‌تواند به شکل حاد بروز کرده و رفع شود و یا به حالت مزمن درآید.

تجزیه (Dissociation)

یکی از مکانیسم‌های دفاعی انسان در برخورد با شرایط آسیب‌زا و فاجعه‌بار «تجزیه» است. در این شرایط فرد تحمل بار روانی وارد شده از آسیب را نداشته و ناخودآگاه، ذهن را در فضایی لازمان قرار می‌دهد تا با جدا شدن از واقعیت و ایجاد کرختیِ حسی (Numbness) قادر به ادامه زندگی در شرایط آسیب‌زا باشد. این حالت روان در حوادث فاجعه‌بار مثل جنگ، تصادف، تجاوز، شکنجه، زندان و آنچه بیشتر انسان را با مقوله مرگ و یا از دست دادن روبه‌رو می‌کند رخ می‌دهد. حالتی که گاه می‌تواند به شکل علامتی ساده و در حد یک مکانیسم دفاعی باشد که در شرایط آسیب‌زا به‌صورت گذرا نمود پیدا ‌کند و گاه ترکیب پیچیده‌ای باشد که به شکل اختلال درآید و تمام جوانب زندگی و عملکرد فرد را تحت تأثیر قرار دهد. «شدت آسیب» و «ظرفیت روان فرد»، دو فاکتور مهم در شکل‌گیری آن، از یک علامت ساده تا یک اختلال جدی هستند. تجزیه، به شکل‌های مختلف روان انسان را تحت تأثیر قرار داده و آن را از واقعیت ‌جدا می‌کند، در اینجا برای روشن شدن موضوع به چند نمونه آن اشاره می‌کنیم:

اختلالات تجزیه‌ای (ِ Dissociative Disorder)

۱-فرار تجزیه‌ای

(Dissociative Fugue)

تجزیه می‌تواند آنقدر شدید باشد که انسان را به فرار وا‌دارد، فرار از خود، از دیگری و یا موقعیتی که مدام او را در معرض آسیب قرار می‌دهد: داستان انسانی در بطن یک زندگی که با چمدانی از خانه بیرون می‌زند، گذشته‌اش را از یاد می‌برد، آن‌طور گویی هیچ‌گاه آن را نزیسته است. فرار تجزیه‌ای یکی از اختلالات نادرِ تجزیه‌ای است که نشان از عدم ظرفیت روانیِ کافی و قدرت ایگو در سازگاری با شرایط و رویارویی با مشکلات و حل آن‌ها دارد. تجزیه - به مثابه یک مکانیسم دفاعی - دردِ مهاجری که به ناچار ریشه زندگی را از خاک وطن درآورده و جغرافیای جدیدی را برگزیده، کمتر می‌کند. هرچند این بدان معنا نیست که تمامی مهاجرت‌ها نوعی فرار تجزیه‌ای هستند زیرا در این اختلال فرد ناخودآگاه ارتباطش با گذشته قطع می‌شود، اما در مهاجرت به‌ویژه در فرم اجباری و ناخواسته آن، ذهن با دفاعِ تجزیه و مه‌آلود کردن فضای گذشته به پذیرش شرایط جدید کمک می‌کند.

۲- اختلال فراموشی تجزیه‌ای

(Dissociative Amnesia)

تجزیه می‌تواند به شکل فرار از خاطرات هم باشد. بسیاری از ما تجربه فراموشی خاطرات گذشته‌مان را داریم که الزاماً این فراموشی‌ها نشانه تجزیه شدن نیست؛ اما برخی افراد نسبت به موضوعی مهم که برای آن‌ها رخ داده است و انتظار می‌رود تا مدت‌ها خاطرات آن و تأثیر آسیب‌شناختیِ آن وجود داشته باشد، اظهار فراموشی می‌کنند. در این شرایط فرد تمام یا قسمت‌هایی از یک رخداد را از یاد می‌برد. انتخابِ حذفِ یک خاطره دردناک، توسط ناخودآگاه به شکل هوشمندانه‌ای رخ می‌دهد. در واقع روان با به خاطر آوردن خاطرات حذف شده دچار آسیب و گاهاً فروپاشی می‌شود و از طرفی با سپردن این خاطرات به ناخودآگاه دیر یا زود با تغییر شکل علائم و تبدیل آن به سایر بیماری‌های روان همچون افسردگی و اضطراب و یا مشکلات جسمی روبه‌رو خواهد شد.

۳- اختلال هویت تجزیه‌ای

(Dissociative Identity Disorder )

در قرن ۱۹ روان‌پزشکان با بیمارانی مواجه بودند که در معیارهای تشخیصی آن زمان گنجانده نمی‌شدند و در ابتدا، اصطلاح آگاهیِ دو‌گانه (Double Consciousness) برای آن‌ها به کار گرفته می‌شد. شاید در مورد افرادِ چند شخصیتی شنیده و یا در داستان‌ها خوانده باشید. معروف‌ترین آن‌ها «سی بل» است، داستان واقعی دختری با ۱۶ هویت مختلف که هرکدام برای مدت‌زمانی بدن او را مالک می‌شوند، آن‌طور که دوست دارند رفتار می‌کنند و خاطراتی را می‌آفرینند. امروزه در آخرین ورژنِ معیارهای تشخیصی روان‌پزشکی، به آن اختلال هویت تجزیه‌ای می‌گویند. اختلالی نادر و مزمن که در آن یک سایکوترومای جدی رخ داده و فرد برای پذیرش تمامیت خود نیاز به تجزیه هویت دارد، به‌گونه‌ای که اجزا مختلف نمی‌توانند پذیرای یکدیگر باشند و به‌ناچار با یکدیگر بیگانه می‌مانند؛ بنابراین، فرد برای سازگاری با شرایط، ناخودآگاه هویتش تغییر می‌کند، گاه آن‌قدر شدید که خود بینشی به تغییر ندارد و گاه به‌گونه‌ای که نسبت به آن آگاهی کمی وجود دارد.

اختلالات اضطرابی (Anxiety Disorder)

تجزیه شدن می‌تواند یکی از معیارهای اختلالات اضطرابی همچون، اختلال استرس حاد (ASD) و اختلال اضطرابی پس از سانحه (PTSD) باشد. به عنوان مثال، وقتی یک نفر را از زیر آوار زلزله بیرون می‌کشیم تا مدت‌ها بهت‌زده و بی‌حس است و وقتی از تجربه‌اش می‌گوید جدایی افکار از احساس را می‌بینیم. یا فردی که در زیر شکنجه است از یک جا به بعد شاید اصلاً یادش نیاید به او چه گذشته است و تا مدت‌ها حس کرختی داشته و ناتوان از یادآوری صحنه باشد. در کنار علامت تجزیه شدن، در این اختلالات علائمی دیگر همچون تجربه مجدد صحنه -مثلاً- در خواب‌ها، دوری کردن از سر‌نخ‌های محیطیِ یادآوری کننده و گوش به زنگیِ بالا نسبت به محرک‌های محیطی در فرد دیده می‌شود.

از خودتجزیه می‌شویم

هدفِ این یادداشت، آشکار کردنِ دفاع‌های ذهنی ما در رویارویی با مشکلات است. چیزی که اغلب اوقات به آن آگاه نیستیم ولی قطعاً از آن آسیب می‌بینیم زیرا که عملکرد ما و کیفیت زندگی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند. در واقع، ما از خود تجزیه می‌شویم بی‌آنکه ضرورتاً خود از آن آگاه باشیم. گاه - در فرار تجزیه‌ای - از خودمان، دیگری و شرایط فرار می‌کنیم و گاه در هویتِ تجزیه‌ای دچار هویتی چند ‌تکه می‌شویم: انگار، جز فرار و مهاجرت و یا ماندن و تکه‌تکه شدن راهی برای روان و رفتار ما باقی نمی‌ماند. در این شرایط، آنچه در مسیر درمان، به‌ویژه روان‌درمانی انتظار می‌رود افزایش قدرت ایگو و بینش نسبت به مکانیسم‌های دفاعیِ استفاده شده در بحران و همچنین ارتقا آن‌هاست. در اختلالات تجزیه‌ای معمولاً فرد چندان شکایتی نداشته و چون ناآگاهانه است در بیشتر موارد اطرافیان فرد متوجه مشکلات او می‌شوند؛ اما تجزیه شدن به صورت تک‌علامتِ روان‌پزشکی و در بطن سایر اختلالات خلقی و اضطرابی شکایت بسیاری از مراجعین روان‌پزشکی است. مکانیسم‌های فرار، انکار، توجیه، دلیل‌تراشی و تجزیه تا آنجا که خودفریبی اجازه دهد به کمک روان می‌آید اما لاجرم به نقطه‌ای می‌رسیم که دیگر نمی‌توان از واقعیت گریخت. باید درد و رنج را عمیقاً تجربه کرد تا بتوان آن را فهمید و شاید از استیلایش درگذشت.

از ماســــــت که بر ماست

محمدعلی حیات‌ابدی
محمدعلی حیات‌ابدی
از ماســــــت که بر ماست

نگاهی به واکنش‌ها به شکست تیم ملی فوتبال در جام جهانی

***

رویداد جام جهانی امسال را شاید بتوان به‌عنوان نقطه عطفی عجیب در روابط مابین ملت و دولت در تاریخ معاصر ایران تلقی نمود. در ابتدا بازخوانی تعریف رایج از ملت می‌تواند تا حدودی اذهان را برای ادامه مطالب آماده سازد. «ملت به گروهی از انسان‌ها اطلاق می‌شود که دارای فرهنگ، ریشه‌های نژادی مشترک و ساکن در قلمرو جغرافیایی مشخص بوده و در سایه اقتدار یک حکومت سیاسی زندگی می‌کنند». این جمله روایتی کلی و ساده از آنچه را که در علوم جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی مبحث جدل‌های بیشمار در طول تاریخ بوده را بیان می‌کند. در این میانه ذکر این نکته الزامی است که علیرغم شکل‌گیری باور ذهنی مابین افراد تشکیل‌دهنده یک ملت که خود را بخشی از یک وحدت گسترده می‌دانند اما باز این واقعیت که اکثریت اعضای یک ملت در عمل با یکدیگر غریبه هستند و هیچ‌گاه امکان برقراری رابطه شخصی و ملاقات با تمامیت تشکیل‌دهنده این اجتماع بزرگ را نخواهند داشت می‌تواند منسجم نبودن آراء افراد و واکنش‌های ایشان در خصوص رویدادهای متفاوت را توجیه کند. در اینجاست که نقش دولت به‌عنوان رکن اساسی هدایت احساسات، عواطف و نظر افراد جامعه در رویدادها و بزنگاه‌های تاریخی به سمتی واحد و تهییج غرور ملی و افزایش همدلی همگانی به‌منظور شریک پنداشتن تک‌تک افراد در افتخار یا شکست ایجاد شده اهمیت اساسی پیدا می‌کند. بدیهی است با توجه به ماهیت یک دولت که بایستی برخاسته از آراء ملت باشد میزان ارتباط، پیوستگی و همدلی هر چه بیشتر دولت و ملت می‌تواند این هدایت افکار مردم را تسهیل نماید. از سوی دیگر توجه به این واقعیت مسلم بسیار مهم است که برآورده نمودن نیازهای اصلی مردم بر طبق هرم مازلو از نیازهای پایه معیشتی تا بالاترین مدارج معنوی همچون عدم هراس از آینده و عزت‌نفس و خودشکوفایی در گرو تصمیمات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دولت بوده و در نتیجه رضایت‌مندی ایشان از عملکرد حکومت می‌تواند در افزایش یا کاهش میزان همدلی مزبور نقش اساسی را ایفا نماید.

در سال ۱۳۷۶ تیم ملی فوتبال در فضایی احساسی و با کمترین میزان امید صعود به جام جهانی به مصاف استرالیا یکی از قوی‌ترین تیم‌های حاضر در گروه‌بندی قاره‌های آسیا و اقیانوسیه رفت. دیداری که در کمال شگفتی با یک تساوی حیرت‌آور در زمین حریف پس از ۲۲ سال ایران را در جمع کشورهای صعودکننده به مرحله نهایی قرار داد، شور و هیجان برخاسته از این موفقیت دراماتیک به یک‌باره تک‌تک آحاد ملت را در برگرفت و چنان شادی و سروری را در هر کوی و برزن ایجاد نمود که از آن زمان تاکنون بی‌نظیر مانده است. با توجه به ماهیت دولتی فدراسیون فوتبال و نقش حمایتی حکومت از ورزش این موفقیت جدا از نام بازیکنان تیم به دولت وقت نیز مرتبط دانسته شد. بدون شک شرایط سیاسی و اجتماعی میهن در آن ایام به گواهی اعداد و ارقامی که با معیشت مردم مرتبط بود و همچنین تلقی آنان از نقش خود در استقرار دولتمردان جدید در این خصوص اهمیت اساسی داشت و اکثریت قاطع رأی‌دهندگان به رئیس‌جمهور جدید که درصد قابل‌توجهی از جمعیت بالغ کشور را نیز در بر می‌گرفتند موفقیت دولت در این زمینه را به‌عنوان دستاوردی شخصی از مشارکت خویش در فرآیندهای انتخاباتی تعریف شده از سوی نظام می‌دیدند و بدین گونه یک پیروزی ورزشی به‌نوعی تأییدکننده تصمیمات گرفته شده از سوی مردم در خصوص آینده خویش، افزایش دید مثبت جامعه به خردورزی حکومت و سبب‌ساز ایجاد رابطه‌ای مستحکم‌تر مابین دولت و مردم شد که تا دو دهه بعد نیز کلیت نظام وام‌دار آن بود.

به‌عنوان فردی که نه در حوزه اقتصاد و نه در حیطه جامعه‌شناسی و سیاست هیچ تخصصی ندارد و درک وی تنها در محدوده معیشت کلی شهروندانی همچون خود به‌عنوان بخشی از جامعه و ملت می‌باشد نگاهی به آمار و ارقام شاخص‌های ابتدایی زندگی معمولی مردمان این دیار در آن سال و هم‌اکنون، به‌عنوان یکی از دلایل قابل بحث برای چرایی اتفاقات آبان ماه جاری درزمان بازی‌های جام جهانی توسط کارشناسان ذیصلاح بسیار مهم می‌باشد، برخی از این آمار کلیدی می‌تواند بدون هیچ جانب گرایی دیدی وسیع‌تر را به خواننده این سطور ارائه نماید:

جمعیت تقریبی کشور در سال ۱۳۷۶: ۰۰۰/۰۰۰/۶۰ نفر

جمعیت تقریبی کشور در سال ۱۴۰۱: ۰۰۰/۰۰۰/۸۴ نفر

آمار مشارکت در انتخابات ۱۳۷۶: ۷۵۴/۱۴۵/۲۹ نفر معادل با ۹۲/۷۹ درصد کل واجدین رأی دادن

آمار مشارکت در انتخابات ۱۴۰۰: ۰۰۴/۹۳۳/۲۸ نفر معادل با ۸/۴۸ درصد کل واجدین رأی دادن

تعداد آرای رئیس‌جمهور منتخب در سال ۱۳۷۶: ۷۸۴ /۱۳۸/۲۰ نفر معادل با ۰۹/۶۹ درصد کل آرای ریخته شده به صندوق‌ها

تعداد آرای رئیس‌جمهور منتخب در سال ۱۴۰۰: ۳۴۵ /۹۲۶/۱۷ نفر معادل با ۹۵/۶۱ درصد کل آرای ریخته شده به صندوق‌ها

میانگین نرخ تورم در سال ۱۳۷۶: ۳ /۱۷ درصد

نرخ تورم در مهرماه سال ۱۴۰۱: ۹/۴۲ درصد

نرخ دلار در سال ۱۳۷۶: ۴۷۸ ریال

نرخ دلار در سال ۱۴۰۱: ۰۰۰ /۳۶۴ ریال

حداقل دستمزد ماهانه کارگران در سال ۱۳۷۶: ۴۶۰/۲۵۴ ریال معادل با ۳۴/۵۳۲ دلار

حداقل دستمزد ماهانه کارگران در سال ۱۴۰۱: ۵۰۰/۷۹۷/۴۱ ریال معادل با ۸۲/۱۱۴ دلار

متوسط قیمت هر مترمربع خانه در تهران در سال ۱۳۷۶: ۰۰۰/۵۲۰/۱ ریال

متوسط قیمت هر مترمربع خانه در تهران در سال ۱۴۰۱: ۰۰۰/۰۰۰/۴۷۶ ریال

نرخ بنزین در سال ۱۳۷۶: ۱۶۰ ریال

نرخ بنزین دولتی در سال ۱۴۰۱: ۰۰۰/۱۵ ریال

قیمت یک کیلوگرم گوشت گوسفند در سال ۱۳۷۶: ۰۰۰/۱۲۹ ریال

قیمت یک کیلوگرم گوشت گوسفند در سال ۱۴۰۱: ۰۰۰/۰۰۰/۴۰۰/۲ ریال

نگاه اجمالی به آمار بسیار مختصر فوق با دید یک شهروند معمولی نشان‌دهنده تضعیف شدید ثبات اقتصادی خانواده‌ها، افزایش فقر در جامعه و رو به تحلیل رفتن آمال و آرزوهای معمولی یک هم‌وطن است، به‌عنوان مثال در سال ۷۶ با حداقل حقوق یک کارگر در صورت پس‌انداز کامل در پایان ۶ سال امکان خرید یک واحد آپارتمان حداقل صد متری در پایتخت به‌راحتی ممکن بود و این در حالی است که در سال جاری با حداقل حقوقی که با تأخیر بسیار و متعاقب اعتراضات چند ماهه بازنشستگان و کارگران توسط دولتمردان تصویب شد امکان خرید یک واحد آپارتمان به صبری حدود ۱۰۰ ساله نیازمند است. افزایش شدید و بی‌سابقه مواد غذایی حتی در قیاس با سال گذشته (و نه در مقایسه با نرخ‌های سال ۱۳۷۶ که همچون افسانه‌ای باورنکردنی و خیالی به نظر می‌رسد) در حال تبدیل به یک بحران عظیم سلامتی در آینده نه‌چندان دور خواهد بود، در پاسخ به هشدارهای مکرر کارشناسان در رابطه با کاهش میانگین قد کودکان، افزایش بیماری‌های قلبی نسل جدید و ارتقاء آمار سوءتغذیه در بین مردم به دلیل محدود شدن سفره‌های غذایی تنها با وعده‌های همیشگی دولتمردان مبنی بر توصیه به صبر برای رسیدن به آینده درخشان در زمانی نامعلوم همراه بوده است و این روند در حالتی که بر اساس آمارهای جهانی رتبه شفافیت اقتصادی کشور به رقم توهین‌آمیز ۱۵۰ در بین ۱۸۰ کشور جهان تنزل پیدا نموده و اخبار مستمر اختلاس‌های چند هزار میلیاردی مردم را در رابطه با چگونگی این حجم گسترده از تخلفات مالی پرسشگر ساخته، عملاً راه را بر تمام امیدهای مبتنی بر سرمایه‌گذاری‌های خارجی و یا موفقیت اقدامات اصلاحی ادعایی و در حال اجرا از سوی دولت بسته است. برای انسانی چنین مأیوس در شرایط کنونی امیدواری زمانی محقق می‌گردد که شاهد رشد متوازن و همه جانبه کشور در تمامی حوزه‌ها از دفاعی و بهداشت گرفته تا اقتصاد و صنایع و آموزش باشد. بدیهی است تداوم این بی‌تدبیری‌ها که بخش عمده‌ای از آن نه در حیطه اختیار دشمنان خارجی نظام که در اثر ناکارآمدی درصد قابل‌توجهی از بدنه مدیریتی حکومت رخ می‌دهد خطر تشدید زمینه‌های انشقاق ملت از دولت را ایجاد می‌نماید، رفتارهای نامتعارف در خصوص شادی از بابت شکست تیم ملی کشور حتی از سوی درصد قلیلی از بدنه جامعه به تعبیر دولتمردان زنگ هشدار جدی برای بازنگری در آنچه که تصمیمات غلط دولت‌های قبلی و یا فعلی باعث ایجاد آن شده را به صدا درآورده است. بدون تردید تبلیغات مستمر بسیاری از صاحبان بلندگوهای دولتی در خصوص تقدیس فقر و عادی نشان دادن آن در جامعه‌ای که به لطف رسانه‌های ارتباطی جدید خود را با همسایگانی همچون «قطر» مقایسه می‌نمایند که از مواهب طبیعی و خداداد بسیار کمتری برخوردار می‌باشند و در رفاه بالاتری زیست می‌کنند در ادامه بسیار پرهزینه خواهد بود. در پایان ذکر حدیث نبوی «بارک لنا فی الخبز و لا تفرق بیننا و بینه فلولا الخبز ما صلینا ولا صمنا و لا ادینا فرائض ربنا» خالی از لطف نیست که در آن پیامبر ختمی‌مرتبت می‌فرمایند: «خدایا نانمان را برکت ده و بین ما و نان جدایی مینداز، اگر نانمان نبود نه نماز می‌خواندیم و نه روزه می‌گرفتیم و نه سایر فرایض را بجا می‌آوردیم». بزرگواری در توصیف این سخن گران‌مایه با اشاره به جامعیت زمانی و مکانی کلام معصوم «نان» را در زمان حال توصیفی از «معیشت» و اوضاع نابسامان اقتصادی دانسته و ترک وظائف را تعبیر به شیوع فساد در ارکان اداری و منفعل شدن بخش تأثیرگذار جامعه تلقی نموده است.

بدیهی است آنچه در این نوشتار به آن اشاره شد تنها در خصوص حداقل نیازهای بشری بود و آمار افزایش شش برابری جمعیت کل افراد تحصیل‌کرده در قیاس با سال ۱۳۷۶ خود نشان‌دهنده نیازهایی به‌مراتب متعالی‌تر از سوی جوانان و آینده‌سازان این سرزمین خدایی می‌باشد که بایستی در بستری متفاوت و با دیدی پدرانه از سوی حاکمیت و عقلای قوم به آن‌ها پاسخ داده شود.

خــــــردگریزی به نفع دولت‌ها

سید مصطفی حسینی
سید مصطفی حسینی
خــــــردگریزی به نفع دولت‌ها

فقدان خردورزی در بسیاری از انسان‌ها فی ذاته در طول تاریخ ابزار کارآمدی برای دولت‌ها در جهت اعمال حاکمیت بی‌چون و چرا محسوب شده است.احساس نیاز به مدیر یا هیات مدیران برای زندگی اجتماعی در ذات انسان‌ها نهفته است و این نیاز اسباب خودکامگی مدیران در بسیاری از نقاط دنیا در این فرایند را فراهم آورده است. به عبارتی با حس نیاز به رهبری در جهت پیشبرد جامعه و تنفیذ قدرت به حاکمان، قضیه کاملاً عکس گردیده و اکنون آن‌ها هستند که مدعی حاکمیت بر زندگی و مردگی ملت‌ها بوده و اصلاً فراموش شده که قدرت را از کجا به دست آورده و یا چه افرادی آن را به آن‌ها تنفیذ کرده‌اند. به نظر سرکوب شهروندان نیز در طول تاریخ ریشه در فقد خردورزی انسان‌ها دارد چراکه حاکمان به دنبال تنفیذ قدرت در دستان خود شروع به حاکمیت بر تفکر انسان‌ها نموده و هر چیزی در این راستا برخلاف منافعشان قد علم کند را محکوم به خاموشی می‌دانند. افکاری از جنس خام که توسط دولت‌ها به هر سمتی کشانده شده تا پایه‌های حکومت‌ها مستحکم گردد و گاهی با تفکرات ایدئولوژی‌گریزی در غرب و گاهی هم با تفکرات ایدئولوژی‌گرایی در شرق.

سانسور اطلاع‌رسانی و تغذیه افکار انسان‌ها بخش دیگری از پروژه خرد گریزی دولت‌هاست. به نظر همان انسان آزادی که با خردورزی از دوران پارینه‌سنگی خود را به مهد تکنولوژی در عصر جدید رسانده است چرا به این صورت پس، نیازمند هدایت دیکتاتورگونه توسط دولت‌ها می‌باشد؟! در حالی‌که دین مبین اسلام به صورتی ژرف اهمیت عقل و خرد انسان را مرتبا گوشزد نموده است.

از نگاهی دیگر باز شدن مغزهای یخ‌زده و منجمد نیازمند فضا باز اطلاع‌رسانی، آگاهی و تعقل در تمام زمینه‌های دارند تا از سرقت عقاید سرقت و هدایت افکار و در نهایت سرقت سرمایه‌های مادی و انسانی جوامع جلوگیری شود. این است اسباب حکومتی شیرین در دست حاکمان که نخست با استفاده از فقد خردورزی در آحاد ملت‌ها پایه‌های حکومت را استوار سپس با کنترل افکار و عقاید جامعه را به سمت دلخواه هدایت می‌کنند.

اصلاً مغزی که یخ زده می‌شود چگونه می‌تواند حتی به بردگی افکار خود در دستان حاکمان بیندیشد. اینجاست که نقش هدایت گران انقلاب‌ها در طول تاریخ آشکار می‌گردد. حامیان قدرت‌ها که اکنون چون حکومت‌های دست‌نشانده را نافع خود ندانسته باز مجدد حکومت‌ها را رو به نابودی خواهند کشاند. این است که روزی آزادی در حصار ایدئولوژی تفسیر می‌شود و روزی همان آزادی در گریز از ایدئولوژی!

به نظر استعمار کشورها توسط مغزهای خردورز پایان نیافته بلکه همانند ماری خوش‌خط‌وخال پوست عوض نموده و با رنگی نو جلوه گری می‌نماید. اینجاست که خردورزی همانند آفتاب سپیده‌دم در پهنه سپید برف خودنمایی کرده و انسان‌ها را از بند سرمای زمستان رها کرده و به سوی شکوفایی و بهاری نو هدایت می‌نماید.

خـــلاقیت مکمل آموزش

زینب جهان‌بیگی
زینب جهان‌بیگی

خردورزی به کودک کمک می‌کند که منتقد شود

***

خرد و خردورزی بخش مهمی از عقل و رفتارهای اخلاقی را شامل می‌شود. وقتی صحبت از خرد می‌کنیم، تنها به معنی آن نمی‌توانیم بپردازیم یا خرد را محدود به یادگیری‌های حافظه محور کنیم. خرد در درون‌مایه‌های خود تفکر همه‌جانبه را شامل می‌شود. از مهم‌ترین ویژگی‌‌های آن آموزه‌های تعاملی و تفکر محوری است. در روزگاری که کودک و نوجوان توانسته‌اند توجه نهاد‌ها، سازمان‌ها و مردم را به خود و آنچه لازم دارند جلب کنند، توجه به تقویت خرد و خردورز کردن آن‌ها از ضروریات به شمار می‌آید. در ادبیات کلاسیک جهان و فارسی، نگاه به کودک و نوجوان از محدود و ناچیز بوده است. ادیبان تلاش می‌کردند قشر بزرگ‌سال را از دریچه ادبیات، فلسفه، تاریخ و نظرات اجتماعی خردورز کنند تا بتوانند دنیای بهتری برای زنان و کودکان، جامعه و محیط‌زیست نیز بسازند؛ اما گسترش عقلانیت و توجه به همه گروه‌های سنی منجر شد این تفکر که کودکان و نوجوانان عقل محدودی دارند را به ترغیب و آموزش عقل آن‌ها برای خردورزی تغییر داده شود.‌ جوامع در حال توسعه کودک و نوجوان را دیگر لوح سفیدی که بتوان روی آن از در آموزش‌های ریز و درشت قلم زد را نمی‌بینند. بلکه این موضوع که کودک در چهارچوب رشد عقلی خود بخشی از گذشته نیکان خود را نیز یدک می‌کشد را در نظر می‌آورند. خردورزی این‌چنین تعبیر نمی‌شود که کودک در بازه رشد خود، اشعار و کلمات را حفظ کند، جدول‌ها و فرمول‌ها را توی برگه امتحانش به‌درستی بنویسد و علوم طبیعی و زیستی را همان‌طور که کتاب درسی و معلم می‌خواهد فرابگیرد. این‌ها بخشی از آموزه‌هاست اما خرد و خردورزی در بطن خود به کودک کمک می‌کند، در پس آنچه می‌آموزد منتقد شود. در شرایط حساس شخصی و اجتماعی‌اش بتواند خود را محک بزند و به جای تقلید یا چشم‌بسته اعتماد کردن، راه برون‌رفت را انتخاب کند. البته این بدان معنا نیست که اشتباه نکند یا در اثر تفکر انتقادی خود دچار سرزنش و آسیب نشود، بلکه به این معناست که هویت خود را معنا ببخشد و به دیگران بفهماند حضور دارد. اگر نگاهی به شاهنامه، کهن‌ترین متن حماسی ایران بیندازیم شاهان و بزرگان داستان‌های حماسی آن پیوسته بر خردورزی اعتقاد دارند. در داستان سهراب یا داستان فرود اگرچه ما با تراژدی عمیقی مواجه می‌شویم اما در دستاوردهای آن دو داستان خردورزی رستم و جریره را نیز شاهد خواهیم بود. پذیرش اینکه از دست دادن فرزند برای آنچه ضروری است، خود خردورزی فعالی می‌طلبد؛ اما خرد فعال یا خردورزی فعال برای کودک و نوجوان چه ضرورتی دارد یا چطور اتفاق می‌افتد؟ در گونه‌های متفاوت خرد و خردورزی ما باید کودک را مستقیم و غیرمستقیم خردورز کنیم. چنانچه گفته شد او خرد را به مرور پرورش دهد و میدان کاستی‌ها را کمتر کند. در خرد کم‌فعال یا ثابت با آموزهای آموزشی مواجه خواهیم شد که تنها برای رفع نیاز یادگیری است. کودک چنانچه باید به چالش کشیده نمی‌شود و بیشتر برای رفع تکلیف آنچه از او می‌خواهند را اجابت می‌کند.‌اما در خرد پویا یا فعال با پرسشگری مواجه می‌شود و آن را می‌آموزد. پرسشگری، پیش درآمدی بر نقد، توصیف و گفت‌وگو است.‌ در روند خرد پویا، کودک و نوجوان به جای آنکه تعریف شوند، توصیف را سرلوحه قرار می‌دهند. در تعریف، ذهن هر آنچه هست را می‌پذیرد اما در توصیف، کندوکاو در مورد شکل مورد علاقه کودک صورت می‌گیرد.‌ گفت‌وگو راه خود را باز می‌کند و درایت مبتنی بر خردورزی اتفاق می‌افتد. بزرگ‌سالان باید بدانند راه خردورز کردن کودک تنها از طریق ادبیات رخ نمی‌دهد.‌فلسفه، هنر، تاریخ، موسیقی و قسمت‌هایی از جامعه‌شناسی به خرد و خردورزی کودک کمک‌کننده است. تحلیل و توصیف را می‌آموزد تا بتواند رفتارهای احتمالی اشخاص یا موقعیت‌ها را در نظر بگیرد و علاوه بر رعایت اخلاق، خود را در دام ایدئولوژی‌ها، فرهنگ‌های نسبی‌گرایانه بدون پیشینه یا آنچه مورد نظر گروه‌‌های خاص است نیندازد؛ اما چطور می‌توانیم کودک و نوجوان را خردورز بار بیاوریم؟

همان‌طور که گفته شد آموزهای خردورزی تنها ویژه ادبیات نیست بلکه فلسفه، هنر، تاریخ و موسیقی و...را نیز شامل می‌شود. آموزه‌های خردورزی بدون فعالیت و هنر که با علوم انسانی همراه شود آموزه‌های مستقیم و بزرگسالانه است. در روند آموزشی نوین، آموزش مستقیم تنها کاربرد چندانی ندارد و زمانی ارزش پیدا می‌کند که خلاقیت نیز به کمک آن آید. هنر، موسیقی و گفت‌وگو در بستر خلاقیت وقتی با فلسفه، فبک و ادبیات همراه شود می‌تواند تفکر خردورزانه به دنبال خود داشته باشد. مفهوم خلاقیت نیز تنها تقلید از مربی یا والدین نیست. گاهی در این زمینه باید بستری برای کودک فراهم شود که خطر را احساس کند و موقعیت آفرینی کند. کتاب‌ها یا موضوعاتی برای کودک و نوجوان انتخاب شود که در آن گفت‌وگو شکل بگیرد، او را مجاب کند با دیگران تعامل کند و مثل روند کلاس درسی که پاسخ‌های کودک و نوجوان محدود به بله و خیر است، نباشد.

در جریان نشست‌های خردورزی فعالیت‌های در پیوندی صورت بگیرد. به طور مثال پیش از خواندن کتاب، پرسش و پاسخ‌های غیرمستقیم بین مربی و کودک رخ دهد، حین خواندن کتاب صحبت‌ها کوتاه و تمرکز بر روی تصاویر کتاب یا جملاتی که ذهن رو کاوش می‌کند باشد و پس از خواندن کتاب، فعالیتی در پیوند کتاب مانند نمایش خلاق، ریتم و بازی خلاقانه و یا گفت‌وگو‌های تعاملی اتفاق بیافتد. یک مربی یا والد پس از شناخت از محیط و بستری که کودک و نوجوان در آن حضور دارد، به‌خوبی می‌تواند بستر‌ی مبتنی بر خرد و گفت‌وگو ایجاد کند. شرکت در دوره‌های ریتم و بازی یا فبک و ترویج خواندن خلاق نیز کمک می‌کند کودک خردورز پرورش یابد. اگرچه هنوز آموزش و پرورش در ایران نسبت به آموزش‌‌های خلاقانه دید وسیعی ندارد اما وجود دارند والدین و مربیان پیشتازانه سعی می‌کنند خردورزی تعاملی را به کودک بیاموزند. در پایان این مطلب لیست کوتاهی از کتاب‌ها و داستان‌هایی که خردورزی را ترویج می‌دهند معرفی می‌کنم و چنانچه مایل بودید با کودک و یا نوجوان کار کنید، فعالیت‌های در پیوند، هنر و خلاقیت را به آن بیفزایید:

داستان کدو قل‌قل زن

باد در میان شاخه‌های بید

پی پی جوراب بلند

آفتاب پرست غمگین

درخت دستکشی

من و دوستم جیم!

یادت می‌آید

دوست تا همیشه.